part 6

69 8 3
                                    

Pov: شخص سوم

شلوار لی جذب دودی رنگی و پوشید که کمر باریک و ظریفش و به رخ میکشید و کمربندی دور کمرش بست...

کراپ آستین بلند مشکی رنگش و از روی تخت که از قبل اماده کرده بود برداشت و تنش کرد که باعث میشد پیرسینگ نافش دیده بشه...

تینت صورتی و برداشت و به لب و گونه اش زد و سایه مشکی انتهای پلکش زد و فیدش کرد... زیر چشمش خط چشم مشکی کشید و در اخر گوشواره های نقره ای و گوشش کرد

موهای لختش و باز گذاشت و به خودش تو آینه نگاه کرد و لبخند ملیحی زد

فیلیکس: شاید نیاز باشه موهام و رنگ کنم بعدا

با زنگ خوردن گوشیش به سمت پا تختی رفت و جواب داد

فیلیکس: جانم جیسونگ

جیسونگ: من پایینم

باشه ای گفت و گوشی و قطع کرد کیف کوچیک مشکی و برداشت و گوشیش و داخلش جا داد....سمت در اتاق قدم برداشت تا از اتاق خارج بشه که با به یاد آوردن چیزی منصرف شد

قدم هاشو به سمت میز کوچیکی که کنار کمد لباساش بود کج کرد برگه ی نسبتا بزرگی و از داخلش برداشت و از اتاق بیرون رفت

پله هارو یکی یکی پایین اومد و بدو سمت در خروجی حرکت کرد..

فیلیکس: من دارم میرم

خطاب به ریوجین با صدای بلندی گفت و بوتای بلندش و پوشید و بدون اینکه منتظر جوابی از طرف ریوجین باشه از خونه بیرون رفت...

نگاهی به دور و برش انداخت و با دیدن جیسونگ که با اسرار بی حد و مرزش بلاخره تیپ کیوتی زده بود لبخندی زد و سمتش رفت...

و دستاش و توی دستش گرفت و سرتا پاشو آنالیز کرد...

فیلیکس: واو جیسونگی خیلی خوشگل شدی... دیدی گفتم گوش دادن به حرفای دوستت ضرری نداره

سرشو با لبخند تکون داد و نگاهی به فیلیکس انداخت ابروهاش و بالا داد...

جیسونگ: این همه به خودت رسیدی....این چند روز خیلی مشکوک میزنیا...فکر نکن حواسم نیست

فیلیکس خندید و ضربه ای به پهلوش وارد کرد که باعث شد لبخندی روی لب های جیسونگ بوجود بیاد...

دستشو دور شونه ی جیسونگ حلقه کرد...با صدای فریادی که از خونه اومد هردو سرشونو بالا گرفتن و به ریوجین که نصف بدنش از پنجره بیرون زده بود نگاه کردن

ریوجین: هی با شما دوتام... مراقب خودتون باشین... سونگمین کافه و امشب سپرده به من باید برم اونجا... کلید دارین؟

فیلیکس سرشو تکون داد و با تن صدای نسبتا بلندی گفت..

فیلیکس: آره نگران نباش

ریوجین: عااا باشه خوش بگذره بهتون.

هردو دستی برای ریوجین تکون دادن و به سمت لوکیشنی که یجی براشون فرساده بود حرکت کردن...

strangelyWhere stories live. Discover now