Pov: سوم شخص
سونگمین تیکه از پنکیک و جدا کرد و داخل دهنش گذاشت...
مشکوک به چهره ی درهم و ساکت فیلیکس نگاه کرد که تلاش میکرد صبحونه و بخوره ولی از وقتی سر میز نشسته بود تمرکزی روی هیچی نداشت..
ذهنش درگیر بود... درگیر دیشب و هیونجین...
سونگمین نگاهش و از فیلیکس گرفت و به جیسونگ که با اشتها در حال خوردن بود داد... مثل اینکه یکی دیشب بهش خوش گذشته و یکی دیگه نه!
سونگمین: خب دیشب چطور بود؟ از اونجایی که فیلیکس شب اومد و یه راست رفت تو اتاقش هیچی برامون تعریف نکرد ما نفهمیدیم بهتون خوش گذشت یا نه
ریوجین سرش و تکون داد و چنگالش و داخل خیار های حلقه شده ی روی میز فرو برد و داخل دهنش گذاشت
جیسونگ به فیلیکس که انگار اصلا متوجه حرف های اون دو نفر نشده نگاه کرد و نفس عمیقش و بیرون داد
جیسونگ: راستش خوب بود یعنی... تنوع خوبی بود مگه نه فیلیکس
دستش و روی شونه فیلیکس گذاشت و چند ضربه ای بهش زد که باعث شد فیلیکس از افکاری که از دیشب ذهنشو درگیر کرده بیرون بیاد
به جیسونگ نگاهی کرد و سرش و تکون داد و لبخند فیکی زد
فیلیکس: همینطوره
ریوجین همینطور که مشغول خوردن صبحانه اش بود با دهنی پر شروع کرد به حرف زدن
ریوجین: راستی جیسونگ حال مادرت چطوره؟
جیسونگ: اوه اون خوبه یعنی یه سرما خوردگی کوچیک بود... خیلی دوست داشت امروز همراهم بیاد اینجا ولی خب قراره امروز خواهرم برگرده سئول برای همین موند خونه
ریوجین: حتما یه روز بیارش اینجا دلم براش تنگ شده
جیسونگ با لبخند سری تکون داد و دوباره سمت فیلیکس که یه دستش و زیر چونش گذاشته بود و به یه نقطه خیره شده بود نگاه کرد.
مثل اینکه فیلیکس خیلی تو افکارش غرق شده...
جیسونگ نگاهی به ساعت کرد و با دیدن عقربه ها که ۹ رو نشون میداد از جاش بلند شد...دستمالی از روی میز برداشت و گوشه های لبش و پاک کرد.
جیسونگ: خب دیگه ما باید بریم
فیلیکس سرشو بالا گرفت و به جیسونگ نگاه کرد...
فیلیکس: کجا؟
اخمی روی چهره جیسونگ بوجود اومد... کیف فیلیکس و از روی صندلی برداشت و رو به روی فیلیکس تکون داد..
جیسونگ: همونجایی که بخاطرش از خواب بیدار شدی
سونگمین: فیلیکس نکنه دیشب یه چیزی بخوردت دادن که هنوزم تو هپروتی
YOU ARE READING
strangely
Fanfiction"در این دنیا نمیشود به چیزی دلخوش بود" درست میگفت تو این دنیا به هیچ چیز نمیتوان دلخوش بود، مگه نه زیبای من؟