Music: fourth of July / sufjan stevens
_Pov: شخص سوم
بیمارستان سئولدکتر مین عینکش و بالا داد و به برگه های داخل دستش نگاه کرد...نگاهش جوری بود که هیونجین میتونست حدس بزنه اوضاع از اون چیزی که فکرشو میکنه بدتره...
دکتر مین: فکر نمیکردم وضعیت مادرت از این بدتر بشه...ولی مثل اینکه شده
برگه هارو روی میز گذاشت...عینکش و دراورد و به روپوش پزشکیش آویزون کرد...دست هاش و بهم گره زد و نگاهش و به چهره ی درهم هیونجین داد.
دکتر مین: با این وضعیت نمیتونم گزارش پایانی و بدم هیونجین....مادرت بعد مرگ خواهرت نتونسته خودش و جمع و جور کنه...توهم هایی که میزنه بیش از حده و این کارو برامون سخت میکنه... وابستگی شدید مادرت به یونا باعث این وضعیت شده و...متاسفانه نمیتونم مرخصش کنم باید مهمون ما بمونه
هیونجین دستش و لای موهاش فرو برد و به عقب هدایتشون کرد... تقریبا ۴ سال از مرگ یونا میگذره
ولی مادرش هنوزم نمیتونه حتی یک ذره باهاش کنار بیاد...اون همیشه یونا رو کنار خودش میبینه
و این خود مرگه...افکارش و کنار زد و به دکتر مین نگاه کرد...
هیونجین: من باید چیکار کنم؟
دکتر مین نفس عمیقی کشید و برگه رو میز و برداشت و از جاش بلند شد..میز کارش و دور زد و سمت هیونجین قدم برداشت.
دکتر مین: میدونم تا الان خیلی تلاش کردی که مادرت و به حالت نرمال برگردونی...ولی لازمه بدونی اینجور افرادی که دچار اسکیزوفرنی هستن برای اینکه بهش کمک بشه نیازه که از شرایط گذشته دور بمونن... چون گذشته ی مادرت هست که باعث ایجاد این بیماری شده...قبلا هم بهت گفتم اگه شرایط مادرت بدتر شد باید پیش روان پزشک خوب ببریش...من با یکی از دوستای قدیمیم صحبت میکنم...دکتر مطمئنیه خبر قطعیش و بهت میدم تا با مادرت اونجا بری...اگه نیاز بود منم باهات میام
برگه ی توی دستش و سمت هیونجین گرفت...
دکتر مین: دارو های لازم و برات اینجا نوشتم...اگه کمک خواستی حتما روی من میتونی حساب کنی
هیونجین برگه های دست نوشته ی دکتر مین رو گرفت و نگاهی بهشون انداخت...نفس عمیقی کشید و نوشته هارو از نظر گذروند و در آخر داخل جیب کتش گذاشت
هیونجین تا الان هزار بار برای این داروهای تجویزی به داروخانه های مختلف رفته بود...اما فایده ای نداشت...چطور میتونست حال مادرش و خوب کنه؟ شرایط هیونجین سخت تر از چیزی بود که قابل درک باشه
بیمارستان سئول / اتاق ۲۰۱
به در اتاق نگاهی انداخت...دستشو روی دستگیره ی در گذاشت و کمی پایینش کشید و آروم بازش کرد...
نجوایی با باز شدن در تولید شد که باعث شد هه سان سرشو برگردونه و به در نیمه باز اتاق نگاه کنه...بعد چند ثانیه نگاه کردن هیونجین و دید که وارد اتاق شد...اخم کمرنگی بین ابروهای هه سان به وجود اومد.
YOU ARE READING
strangely
Fanfiction"در این دنیا نمیشود به چیزی دلخوش بود" درست میگفت تو این دنیا به هیچ چیز نمیتوان دلخوش بود، مگه نه زیبای من؟