نشونه های شخصیت ها:( سولهی+)(جونگکوک-)(هوسوک•)(جیمین ~)
_________________----------------______________مقدمه:
چی میشه همه چیز یه دفعه عوض بشه و همه حقیقتا فاش بشه؟ شاید این حقیقتا خرابی های زیادی به بار بیاره یا شاید با برملا شدن این حقایق جون خیلیا به خطر بیوفته یا ازهمه بدتر شاید باعث بشه آدم های بی گناه جونشون رو در راه این حقایق از دست بدن_________________----------------________________
سولهی ویو:صبح شده بود اما توان اینکه از تخت خواب دل بکنم رو واقعا نداشتم
معلومه دیگه وقتی تا ساعت پنج صبح بار باشی و با پسرا لاس بزنی و خوش بگذرونی میتونی صبح بیدار بشی قطعا نه
آه اصلا حوصله صبحانه خوردن هم نداشتم و حالم اول صبحی داشت به خاطر الکل دیشبی به هم میخورد
ولی چی میشه کرد برای اینکه دوباره بتونم برای شب انرژی داشته باشم باید پاشم
بعد اینکه کلی با خودم کلنجار رفتم پا شدم و به سمت حموم حرکت کردم
شاید یه دوش آب گرم حالمو بهتر کرد؟ البته شـــــایــــــد
بعد اینکه کل آب خونه رو تموم کردم بیرون اومدم و موهامو خشک کردمو حالت دادمبعد میکاپم به سمت سالن حرکت کردم بوی خوب غذا داشت توی دماغم میپیچید
رفتمو سرجام نشستمحداقل امروزو انتظار داشتم سر میز باشه ولی.. ای بابا سولهی چه فکرایی با خودت میکنیا اون تاحالا کی روز تولدت پیشت بوده که الان باشه؟
هوفی کشیدم و خواستم شروع به خوردن کنم که صدای زنگ در تو گوشم پیچید
خانوم کانگ درو باز کرد و ازش پرسیدم
+کیه؟خانوم کانگ خدمتکار ماست که از وقتی که به دنیا اومدم تا الان حکم یه مادر رو برام داشته
خانوم کانگ با لبخندی از جلوی در کنار رفت
+ا.. امکان.. نداره
پدرم با لبخندی که انگار زورکی بود سمتم اومد و روی سرم یه بوسه کاشت
&چ... چی.. امکان ندارهبا لحنی که حرف زد متوجه شدم قصد مسخره کردنمو داره با عصبانیت ساختگی لب زدم
+بابااااا
و سفت بغلش کردم واقعا انتظار همچین چیزی رو نداشتم
اولین باره که بابام اونم دقیقا تو روز تولدم پیشمه
واقعا امروز از ته دل میگم من واقعا امروز خوشحال ترین و خوشبخت ترین آدم دنیااااممم
YOU ARE READING
_°D•r°e•a°m_
Humor+صبر کن... ~ سولــ.. اینبار با صدای بلندتری حرفم رو زدم +گفتم صبر کن!.. بغضم کم کم دیگه داشت میشکست... اما نه من نباید پیش همچین آدم بی ارزشی علاوه بر بغضم غرورم هم میشکستم برای همین سعی کردم کنترلش کنم + یعنی خیانت کردن و از پشت خنجر زدن این هم...