سولهی ویو:
خوشحال از اینکه قرار بود تا چند دقیقه دیگه از شر تموم اون دیوونه ها خلاص بشم نمیتونستم درست سرجام بشینم همش ازاین ور به اونور وول میخوردم که با حرف جیمین کمی معذب شدم و آروم گرفتم
~دختر آخه چرا همش داری سرجات وول میخوری؟ درست بشین دیگه!
اولش فکر کردم قصد شوخی داره اما نَتنها توی لحن حرف زدنش اثری از شوخی و مسخره بازی نبود بلکه هم تن صداش بالا بود هم با خشونت حرفشو میزد
+باشه اما به نظرم میتونیم یزره با ملایمت بیشتری حرفمون رو بزنیم درسته؟
انگار با حرفی که زدم عذاب وجدانی چیزی گرفت چون سریع خواست معزرت خواهی کنه
~من..
+اشکال نداره..
و در جوابم فقظ سرش رو تکون داد...
اون حواسش رو به رانندگیش داد و منم سعی کردم با نگاه کردن به بیرون شیشه ماشین حواس خودم رو از جو خفه کننده ی ماشین که جیمین به وجودش آورده بود پرت کنم
اما به جاش متوجه نکته ی نه چندان ریزی شدم. ماشین داشت به طرف مکانی به ظاهر آشنا حرکت میکرد و اون مکان آشنا چیزی نبود جز... عمارت!!
انتظار داشتم جیمین هم مثل من با دستپاچگی نگاهی به دور و بر بندازه و از اینکه ماشین داشت به اون عمارت نفرین شده بر میگشت تعجب کنه
اما برعکس... داشت با خونسردی تمام به رانندگیش ادامه میداد خواستم دلیل این رفتارا و خونسردی رو بپرسم.
اما با فکری که به سرم زد متوجه چیزی شدم و آروم زیر لب طوری که فقط خودم چیزی رو که میگم بشنومش زمزمه کردم حالا فهمیدم
با لحن تند و قاطع گفتم
+صبر کن...
که پرید وسط حرفم
~ سولــ..
برای همین اینبار با صدای بلندتری حرفم رو زدم
+گفتم صبر کن!..
بغضم کم کم دیگه داشت میشکست... اما نه من نباید پیش همچین آدم بی ارزشی علاوه بر بغضم غرورم هم میشکستم برای همین سعی کردم یکم که شده کنترلش کنم و با تندی حرفم رو به زبون بیارم
+ یعنی خیانت کردن و از پشت خنجر زدن به دیگران این همه راحت و آسون شده؟
نه.. تنها کلمه ای که باید میگفتم نه بود. چون داخل این دوره ی زندگی کم پیدا میشن اون افرادی که به راحتی به دور و بریاشون اعتماد میکردند.
YOU ARE READING
_°D•r°e•a°m_
Humor+صبر کن... ~ سولــ.. اینبار با صدای بلندتری حرفم رو زدم +گفتم صبر کن!.. بغضم کم کم دیگه داشت میشکست... اما نه من نباید پیش همچین آدم بی ارزشی علاوه بر بغضم غرورم هم میشکستم برای همین سعی کردم کنترلش کنم + یعنی خیانت کردن و از پشت خنجر زدن این هم...