part³ خونه

89 8 0
                                    

کوک بلاخره نگاهشو از اون مرد جذاب که چند متر ازش اونور تر بود گرفت و به رو به روش داد چشماشو نازک تر تا بتونه بهتر اون صحنه رو ببینه دو تا دختر داشتن سمتشون میدوییدن با واضح تر شدن صورتاشون و دیدن قیافه های تغییر کرده ریوجین و لیسا اونا هم با سرعت سمتشون دوییدن و بعد چند ثانیه همگی محکم توی بغل کم پرتاب شدن دیگه کاملا افکارش با اومدن اون دو دختر پرید و الان تنها چیزی که میدید خواهرش و دلتنگیاش بود از ریوجین جدا شد که شوگا تقریبا توی بغل ریوجین جمع شد ، ازش جدا نمیشد محکم گرفته بودش
جونگکوک شوک شد حتی جین معمولا یونگی از بغل و تماس فیزیکی خوشش نمیومد برگای جونگکوک به وضوح ریخت ولی سریع خودشو جمع و جور کرد بعد لیسا رو بغل کرد بعد پنج سال بعد این همه سال همو دیدن لبخند خرگوشیش همچنان روی صورتش بود همون قدر که برای ریوجین ارزش قائل بود برای لیسا هم در همون حد بود لیسا رو از خودش جدا کرد شونه هاشو گرفت و تکونش داد

_باورم نمیشه بلاخره وای دخترا بعد این همه سال پنج سال فاکی برای دیدنتون مناظر بودم پیر شدم خلاصه وای خواهرمو نگا ریوجین چقدر تغییر کردی چه قشنگ شدیی و تو لیسا از اون چه فکر میکردم خوشگل تری وای دخترا امشو شوشه تپک لیلیلونه
جونگکوک گفت و یونگی که تا الان تو بغل ریوجین بود چشماشو سمت کوک چرخوند و با قیافه پوکرش به اون نگاه میکرد

_ واو دو نفر دیگه هم بهمون ملحق شدن بلاخره ماهیتابه هام قراره سرای جدیدی رو تجربه کنن خیلی خوبه آماده مرگ باشید چون جینیتون دست به ماهیتابش خیلی خوبه
جین گفت همشون ساکت شدن ، لیسا و ریوجین آب دهنشونو قورت دادن و با چشمای گرد به جین نگا کردن جونگکوک گوشیشو برداشت تا حالا که رسیدن چند تا عکس بگیره که با پیامایی که از طرف توییتر اومده بود بیخیال عکس انداختن شد فرصت برای اینکار زیاد بود رفت توی توییتر و خبرا رو دید
خبرنگارا سرعت نور داشتن یا چی؟ جاسوس؟ شاید ، ازشون بعید نیست همچین کاری نکنن در هر صورت الان کل تییوتر و جاهای دیگه پر شده بود از اومدن ریو به کره

_ واو دو نفر دیگه هم بهمون ملحق شدن بلاخره ماهیتابه هام قراره سرای جدیدی رو تجربه کنن خیلی خوبه آماده مرگ باشید چون جینیتون دست به ماهیتابش خیلی خوبهجین گفت همشون ساکت شدن ، لیسا و ریوجین آب دهنشونو قورت دادن و با چشمای گرد به جین نگا کردن جونگکوک...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

خنده ای کرد و سرشو و به چپ و راست تکون داد گوشی رو خاموش کرد توی جیبش گذاشت با گفتن < بریم > ی راه افتادن از فرودگاه رفتن بیرون سوار ماشین شدن یونگی ماشین رو روشن کرد همه سمت خونه اونا راه افتادن 

𝑹𝑬𝑽𝑬𝑵𝑮𝑬 | 𝑽𝑲𝑶𝑶𝑲Where stories live. Discover now