part ⁷مهمونی

70 8 0
                                    

با رسیدن به خونه ماشین رو داخل پارکینگ عمارت پارک کرد و هر دو اونا یعنی نامجون و تهیونگ از ماشین پیاده شدن نامجون در صندوق عقب ماشین و باز کرد و نصف نصف با هم خریدا رو داخل دستاشون گرفتن و ته بعد زدن سوییچ و قفل کردن ماشین همراه نامجون وارد عمارت شد یه خدمت کار از اون ور خونه که در حال تمیز کردن شیشه ها بود با دیدن نام و ته با سری به بادیگارد ها اشاره کرد که برن کمکشون و اون بادیگارد ها تمام وسایل رو دستشون گرفتن
تهیونگ «اه» خسته ای کشید و روی کاناپه لم داد اونور هم نامجون داخل اتاقش در حال عوض کردن لباساش بود ، نام هم بعد عوض کردن لباساش از اتاق بیرون اومد و کنار تهیونگ نشست و رو به خدمتکار ها با ملایمت گفت

_امروز مهمان های ویژه ای داریم می‌خوام همه چیز خوب پیش بره پس تمام غذا های لذیذ رو براشون آماده کنید همه جا تمیز باشه
خدمت کار ها «چشم»ی بلند گفتند و هر کدوم یکی از کار ها رو به دوش گرفت نامجون کتابی که تازه گرفته بود رو باز کرد و شروع به خوندن کرد
تهیونگ هم گوشیش رو باز کرد وارد تماس های شد ، روی اسم هوسوک کلیک کرد و تماس رو برقرار بعد کلی بوق خوردن هوسوک گوشی رو برداشت

_چته مردک این چه موقع زنگ زدن بود
هوسوک با صدای بلندی گفت که تهیونگ رو متعجب کرد تهیونگ به نامجون نگاه کرد که دید چشمای اونم به اندازه کاسه گرد شده تعجب کرد چطور کر نشده معمولا هوسوک اینطوری رفتار نمیکرد

_هیچی والا...زنگ زدم حال خودت و شرکت رو بپرسم چه خبرا از شرکت خیلی وقته نرفتم ببینم حتما خیلی کار سرت ریخته
تهیونگ گفت و هوا کشیدن موسوم از پشت گوشی مشخص بود

_اره اینجا واقعا یه سری مشکلات پیش اومده از بازیگرامون گرفته تا ایدلا پی دی آف هارو برات میفرستم یه شک بکن
بعد گوشی به روش قطع شد و اینطوری تهیونگ تا وقتی که کوک و جین برسن...

_________________

با صدای ویبره رفتن گوشیش دست از نسکافه نصفه شده اش کشید بعد وارد کردن رمز گوشیم و وا شدنش الارم خوندم برای امشب بهترین موقع برای یکم خوشگذرونی بود بلاخره میتونست بعد کلی کتاب خوندن یه شبو استراحت کنه !
سریع سمت اتاقم قدم برداشت و بعد دوش کوتاهی که گرفت موهامو خشت کرد تیشرت و کاپشن مشکیم همراه با شلوار تقریبا گشاد مشکین رو پوشید یقه کاپشنش رو درست کردمبا با عطر دوش گرفت گوشیش همراه با سوییچ موتورش رو برداشت از پله ها پایین رفت تا به در خونه رسید.
زیپ کفش هاش رو هم کشید و تموم در خونه رو باز کرد و بیرون رفت در رو کلید کرد سمت موتورش رفت و سوارش شد با روشن کردنش سمت خونه یا بهتره بگم عمارت اون دو استادش روند زیادی از اینجا دور بود برای یکمی طول کشید تا به اونجا برسه بعد پارک کردن موتورش یه گوشه از اون پایین رفت رو به یه میله قفلش کرد سمت جین که جلوی در اون عمارت بزرگ بود رفت و کنارش ایستاد
با. نفس عمیقی که کشیدن زنگ در رو زدن که خدمت کار ها در هارو براشون باز کردن وارد عمارت شدن و سر تا سر خونه رو بررسی کردن که با صدای بمی به خودشون اومدن میشه گفت کوک دلش ریخت .

𝑹𝑬𝑽𝑬𝑵𝑮𝑬 | 𝑽𝑲𝑶𝑶𝑲Donde viven las historias. Descúbrelo ahora