part ⁶

79 8 1
                                    


بعد جمع کردن وسایلش از کلاس رفت بیرون و مسیرشو سمت دفتر معلمش عوض کرد بعد چند دقیقه به در اتاق رسید دستشو آروم بالا آورد و میخواست در بزنه ولی با صدای معلم فیزیک که گفت < بیا تو > دستشو پایین آورد
و روی دستگیره در گذاشت بازش کرد وارد اتاق شد درو بست

_سلام استاد با من کاری داشتین؟!

پسر بزرگ تر هیچ جوابی به اون بچه نداد ، فقط بلند شد و سمتش قدم برداشت یکم جلو تر اومد ولی ناخودآگاه کوک یه قدم به عقب گذاشت و همینجوری تا اینکه جونگکوک کامل به دیوار چسبید و پسر بزرگ تر توی یک سانتی متریش قرار داشت رسما نفس نمی‌کشید و پسر بزرگ تر از این بابت خوشحال بود اما جونگکوک ؟ اونم خوشحال بود؟ نه اون معذب بود و ممکن بود اب شه بره توی زمین ، گونه هاش رنگ گرفته بودن پسر بزرگ همینجوری بیشتر نزدیکش شد تا اینکه لباش روی لبای پسر کوچیک تر قرار گرفت سایز چشای کوک تا حد امکان بزرگ شده بود ، تهیونگ به لباش و کوک رو خیلی هات بوسید میخواست سرشو توی گردنش ببره که

.
.
.

با وحشت از خواب پاشد به ساعت نگاه کرد ساعت 8 شب بود و بعد به اطرافش نگاه کرد روی تختش توی خونه خودش بود سینش از شدت نفس نفس زدنش بالا پایین میشد این چه کوفتی بود که دیده بود؟ داشت به سرش میزد از همینجا خودشو پرت کنه پایین محض رضای فاک استادش تو خواب اونو بوسیده بود نفس عمیقی کشید و خواست بلند شه ولی با درد پایین تنش با ترس بهش نگاه کرد .. الان راست کرده بود؟ باید چه غلطی میکرد؟ اگه یهو جین ، ریوجین ، لیسا یا یونگی توی این وضعیت میدیدنش فکر میکردن پورن دیده پس سریع از جاش پاشد هر چند که درد داشت وارد حموم شد و درو کلید کرد آب رو باز کرد و با همون سردی تب زیرش رفت ، از سردی آب <هیس>ی کشید و بعد دوش کوتاهی اومد بیرون
لباسای راحتیشو پوشید و از اتاق بیرون رفت از پله ها پایین اومد و پیش بقیه نشست

_اوه کوک اومدی منتظر تو بودیم بیای فیلم ببینیم
لیسا گفت و کوک با خنده اسم یه فیلم ترسناک رو به زبون آورد

_نظرتون درمورد بلک ادام چیه؟ یا دلقکی در تاریکی
بهشون خیره و با حالت سوالی ای نگاه کرد که جین به به حرف اومد

_ بلک ادام اسمش جالب میاد چندین بار به گوشم خورده پس همین خوبه
کوک بعد چند بار اینور اونور کردن سیدی فیلم رو گذاشت و چندین ساعت یا هم به فیلم ترسناکایی که کوک معرفی کرده بود نگاه کردن

_______

تهیونگ از این همه دردسر متنفر بود پدر و مادرش زنگ زده بودم و بهش گفته بودن که باید تا سال بعد ازدواج کنه تا چند ماه دیگه هم کریسمس میومد چطور کارو یکسره میکرد؟ لیوان مشروب روی میز دفتر شرکتش برداشت و روی زمین کوبیدش به صد تیکه تبدیل شد و منشی با ترس داخل دفتر شد وقتی دید که اوضاع خوب نیست چند نفرو فرستاد تا خورده شیشه هارو جمع کنن و آخر به نامجون زنگ زد تا بیاد ببینه آقای کیم چشه

𝑹𝑬𝑽𝑬𝑵𝑮𝑬 | 𝑽𝑲𝑶𝑶𝑲Onde histórias criam vida. Descubra agora