part7

129 16 53
                                    

جونگهان:اوهوع مگه ورزشم میکنی معاون؟
جاشوا:نه خودمو باد میزنم.
رفتم نزدیکتر.
جاشوا:شنیدم با مینگیو تمرین میکنی
جونگهان:آره
جاشوا:وقتی خودت لیدر داری نباید بری پیش لیدر یه تیم دگ.
جونگهان:من اسمن لیدر دارم.
برگشت سمتم که منم پرو پرو زل زدم بهش.
جونگهان:غیر ازینه؟
جاشوا:من سرم شلوغه!
جونگهان:پس ناراحت نباش با مینگیو تمرین میکنم.
رومو کردم اونور.
والا همینم کم مونده به تو جواب پس بدم.
یکم بدنمو گرم کردم که باز صداشو شنیدم.
ول کن من نیستی هان؟؟
برگشتم دیدم داخل رینگ بوکس وایساده.
جاشوا:بیا ببینم چی بلدی.
تازه الان بعد از اینهمه مدت یادت افتاده ببینی چی بلدم نابغه؟؟
آه!
رفتم داخل رینگ.
شروع کرد جدی جدی بهم حمله کردنا.
کل هدفشم این بود که صورتمو داغون کنه!
هربارم که گارد میگرفتم جلو صورتم میزد تو شکمم!
تو دگ خیلی بیشرفی بخدا.
من پلیسم، دفاع شخصی و دعوا کردن بلدم ولی تاحالا کسی نبوده که انقدددد دلش بخواد صورت منو داغون کنه والا:/
بعد ازینکه زد داغونم کرد از رینگ بیرون رفتو وسایلشو برداشت.
جاشوا:سعی کن حریف تمرینی شی نه کیسه بوکس!
گفتو رفت سمت در.
جونگهان:اگه فقط دوتا گلوله داشتمو تو و هیتلرو بن لادن جلوم بودید... نه تنها جفت گلوله‌ها رو میزدم بهت..بلکه تفنگم پرت..آخ..میکردم سمتت.
با پوزخند برگشت سمتم.
جاشوا:اول به لولی برس که تفنگ بدم دستت بعد.
رفت.
همونجا دراز کشیدم تا یکم دردم کمتر شه.
لنگان لنگان رفتم اتاقم.
چند روز همینجور گذشت.
هرروز میرفتم با تیم سعی میکردم تمرین کنم که تهش بیشتر کتک میخوردم، شبام با مینگیو تمرین میکردم که دوباره سرو کلش پیدا شد ولی تاحالا انقد خسته ندیده بودمش.
جاشوا:بیا.
رفت داخل رینگ.
جونگهان:داری میمیری اینجا چیکار میکنی؟
جاشوا:میخوام ببینم وقتی انقد خستم میتونی شکستم بدی؟
پوزخند زدم.
جونگهان:من ضعیف کشی نمیکنم.
زبون درازی کردم که لبخند زد؟
نه نه نه نزد؟ مگه نه؟
جاشوا:پرحرفی نکن.
رفتم جلوش وایسادمو دستکشامو پوشیدم.
جونگهان:جدی میزنمتا:/
جاشوا:اومدم که بزنی دگ.
تچ اون حتی دستکشم نپوشیده!
جونگهان:تو لوسی میری به رئیس میگی.
جاشوا:هرموقع تونستی بزنی دربارش فک می...
داشت حرف میزد که سعی کردم بزنمش ولی جا خالی داد.
کل تایم سعی کردم بزنمش ولی فقط جا خالی میداد.
خسته شدمو نشستم زمین.
که اونم نشست.
جاشوا:خیلی زود خسته میشی.
جونگهان:بدنم ضعیفه.
دراز کشید رو زمین که سریع رفتم رو شکمش نشستمو پیروزمندانه خندیدم.
جونگهان:ههههه بزنمت؟؟؟
جاشوا:فقط دنبال تقلبی نه؟
جونگهان:کی گفت تمرین تموم شده؟
جفت دستامو اوردم جلو صورتشو رو هوا بهش مشت زدمو خندیدم.
جونگهان:دیدی باختی؟؟
جاشوا:هروقت تو مبارزه واقعی تونستی برنده شی اینجوری بخند.
جونگهان:من ببازمم میخندم.
یهو یقه لباسمو گرفتو کوبیدتم زمینو جامونو عوض کرد.
جونگهان:آییییییی مردمممممم آخخخخخخخ.
خندید.
جاشوا:هنوز نزدمت که!
جونگهان:آی پشتمممم وای ستون فقراتم شکستتتتت.
ازم فاصله گرفتو که سریع بلند شدم نشستم که ابروهاش بالا رفت.
جاشوا:خیلی فیلمی!
خندیدم.
جونگهان:میدونم.
ازم فاصله گرفت.
دستکشامو دراوردمو انداختم کنار.
ازین لعنتی نمیشه هیچ حرفی کشید، خیلی زود شک میکنه.
خیلی زود وسایلشو جمع کرد.
منم چون کاری نداشتمو به اندازه کافی خسته شده بودم جمع و جور کردم که باهم وارد آسانسور شدیم.
جالبه اون همیشه اسلحش پیششه.
حتی موقع تمرینم اسلحش به کمرش بود!
انقد ترس از جونت داری؟
بدون خدافظی یا حرفی از آسانسور بیرون اومدم که دیدم هوشی از اتاق اومد بیرون.
جونگهان:ماموریت؟ الان؟
وای توروخدا من انقد خسته هستم که حوصله خبرچینی نداشته باشمااا.
خندید.
هوشی:میرم جلسه، شاید طول بکشه بگیر بخواب.
جونگهان:وقتی برگردی بدخواب میشم، بیدار میمونم.
هوشی:قول میدم سرو صدا نمیکنم. بخواب بابا داری میمیری!
زدم تو بازوش که با خنده رفت سمت آسانسور.
چرا اون عوضی بم نگفت جلسه داره امشب؟
از فکرم خندیدم.
نه که همیشه بم درباره برنامه هاش میگه آخه.
رفتم اتاق و یه راست رفتم تو وان آب داغ نشستم.
عجیبه امروز هیچ تلاشی نکرد بزنه تو صورتم:/
یا...
به بدنم نگاه کردم.
راستی من امروز اصلا کتک نخوردما.
پیروزمندانه خندیدم.
قوی شدم رفت.
از حموم اومدم بیرونو ازونجایی که با ورنون تبادل اطلاعاتم کرده بودم با خیال راحت گرفتم خوابیدم.
.
.
.
صبح به زور هوشی از خواب بیدار شدم.
هوشی:پاشو رئیس خواستتت!
صاف نشستم سرجام.
جونگهان:واسه چی؟
هوشی:خدا میدونه.
سریع لباس پوشیدمو رفتم سمت ساختمون.
بعد ازینکه بادیگاردای دم در هماهنگ کردن واسه اولین بار رفتم اتاقش.
وای اینجا مثه بهشت منه!
پر از سندو مدرک از گندکاریاتون*-*
رئیس:سلامت کو؟
جونگهان:صبح بخیر رئیس.
لبخند زدم.
جونگهان:چیشد تصمیم گرفتید صبحتونو با دیدن چهره قشنگ من شروع کنید؟
سرشو انداخت پایینو خندید.
رئیس:دیشب ندیدمت تو جلسه، گفتم شاید مریض شدی.
این الان برا چی نگران من بوده؟
دستمو گذاشتم رو شکمم
جونگهان:این مدت خیلی سخت مشغول تمرین بودم.. دگ جونی برام نمونده بود راستش=(
از جاش بلند شدو اومد سمتم.
رئیس:نیازی نیست انقد به خودت سخت بگیری.
تو دلم بهش خندیدم.
جونگهان:نیازی نیست فکرتونو درگیر کنید هرچی نباشه من یه زیر دست سادم....
رئیس:اینطوری نگو..
یهو در باز شدو رئیس سرشو چرخوند سمت در ولی من تکون نخوردم.
فاصله صورتامون زیاد نبود.
بدم نمیاد یکی ما رو تو این وضع ببینه و شایعه برامون دراره.
اونجوری همه ازم حساب میبرنو لازم نیست انقد جون بکنم دگ!!!
رئیس به من نگاه کرد که سریع سرمو چرخوندم سمت در.
هههههه...هیییین!!!!
از دیدنش چشمام گرد شد.
اینهمه آدم چرا این آخه؟
این امکان نداره شایعه برامون درست کنه!
همه زحماتم به باد رفت!!!
با لب و لوچه آویزون از رئیس فاصله گرفتم.
ایش.
اومد یه پرونده گذاشت رو میز.
رئیس:دیگه میتونی بری.
لبخند زدم، سرمو تکون دادمو رفتم سمت در.
از اتاق بیرون اومدمو تو راهرو قدم برداشتم.
نمیدونم بهم چی گفتن، حقیقتا نمیتونستمم وایسمو گوش کنم پس رامو کشیدم که برم سمت در ورودی.
صدای قدمای سریع یکیو پشت سرم شنیدمو بعد از پشت کشیده شدم.
جونگهان:آآ...
دستشو گذاشت رو دهنم.
ایش-_-
مردک وحشی!
جونگهان:همممممممممم!!!
دستشو برداشت.
جونگهان:چته؟
جاشوا:با من اینجوری حرف نزن!
جونگهان:...چتونه؟! حالا بهتر شد؟ -_-
جاشوا:اتاقش چه غلطی میکردی؟
جونگهان:به تو چه؟
جاشوا:هاع؟!
جونگهان:خودش صدام کرده بود-_-
جاشوا:واسه چی؟
جونگهان:که ببینه در چه حالیم! این واسه آدمای نرمال یه حرکت عادیه محض اطلاعت. ازم پرسید دیروز چرا تو جلسه نبودم.
یه لبخند زوری زدم.
راضی شدی؟؟
جاشوا:بی اجازه من حق نداری راه بیوفتی بری پیش بقیه.
جونگهان:وقتی رئیس صدام میکنه بیام از تو اجازه بگیرم؟ فک نمیکنی رئیس یکی دیگس؟
جاشوا:لیدر تو منم! اگه بهت اجازه ندم حتی حق نداری از دستورات رئیس اطاعت کنی.
جونگهان:تچ! اصلا خودت میشنوی چی میگی؟
جاشوا:همین که بهت گفتم!
داد زد سرم.
این چرا داره اوور ریعکت میکنه؟ مگه چیشده حالا؟؟
جونگهان:خیله خب بابا. حالا اجازه میدی برم سر تمرینم لیدر؟
عقده ای:/
پسش زدمو رامو کشیدم رفتم.
وقتی داشتم با دوکیوم و بقیه تمرین میکردم اومدو جلو همه ضایعم کرد!!
خون خونمو میخوردا.
یه راست رفتم سالن تمرین خودمون که مینگیو داشت تمرین میکرد. برداشتم بردمش داخل رینگ بوکس و تا جون داشتم باهاش تمرین کردم.
که دگ از خستگی افتادم زمین.
نشست کنارمو خندید.
مینگیو:اوهووو کی اینجوری رفته رو مخت؟
حرصی نگاش کردم.
جونگهان:یه روز حقشو کف دستش میزارم! قول میدم.
کلی خندید.
مینگیو:اون کبودی کوچیک پای چشمت کار جاشواعه؟
جونگهان:نخیر بازم خوشمزه بازیش گل کرد پاداش گذاشت برای اولین کسی که بزنه تو صورتم!
دوباره خندید.
جونگهان:میخندی؟ صد نفر همزمان ریختن سرم! آخرم دست کثیف یکیشون خورد به صورت نازم.
مینگیو:با اینکه چرتو پرت زیاد میگی ولی اینو راس میگی. زیادی واسه یه پسر نازی:/
جونگهان:نه مثه اینکه باید حرصمو سر تو خالی کنما.
خندیدو دستاشو به حالت تسلیم اورد بالا.
مینگیو:نه نه مرسی.
به اندازه یه بند انگشت پای چشم چپم کبود شده بود.
اگه دستاتونو نشکستم!
مینگیو:تو واقعا بچه خوش رفتارو بامزه‌ای هستی، پس چرا به جاشوا میرسی اینجوری میکنی؟
جونگهان:اون با من بد رفتاری میکنه توقع داری چیکار کنم؟؟؟
مینگیو:اووو مگه ماها از اولش باهات خوش رفتار بودیم؟ با ما کنار اومدی ولی به اون میرسی شمشیرو از رو میبندی.
چون اون خطرناکه، اون دائما زیر نظر دارتم و دنبال آتوعه، اون گولمو نمیخوره...
نمیتونم مقابلش گارد نداشته باشم!
مینگیو:میبینی که نقطه ضعفتو دست گرفته، اگه صورتت برات باارزشه سعی کن از راه دوستی باهاش وارد شی، تنها پیشنهادیه که واست دارم. حالام چخه.
پاشودو رفت به بقیه تمرینش برسه.
من بمیرمم با اون از راه دوستی وارد نمیشممممم!
شاکی رفتم اتاقو کلیم برا هوشی غر زدم که اونم همین حرفای مینگیو رو گفت.
نزدیک یه هفته‌ای اصلا بهش محل ندادم.
میومد رومو اونور میکردم، حرف میزد گوش نمیکردم، هرکاری میکرد من جوری رفتار میکردم انگار اصلا وجود نداره.
حقته بسوووز!
بالاخره موقع تمرین شبانم سرو کلش پیدا شد.
بدون حرفی جفتمون رفتیم تو رینگو شروع کردیم.
اول سعی کرد فقط جا خالی بده ولی دید خیلی قاطی‌تر ازین حرفام.
بعدشم این مدت کلی با آدمای مختلف تمرین کردما!
شروع کردیم زدن همدیگه.
دیگه حتی جاخالیم نمیدادیمو وقت تلف نمیکردیم، فقط حرصمونو سرهم خالی میکردیم ولی من اول خسته شدم.
این ربات لعنتی چقد جون داره مگه؟
جاشوا:حالا حقته انقد بزنمت که دگ بلند نشی؟
جونگهان:بزن!
جاشوا:تچ! همین الانشم دگ جون نداری بلند شی!
نشست کنارمو دستکشاشو دراورد.
مثه دفعه پیش قبل ازینکه به خودش بیاد نشستم رو پاهاشو یقه لباسشو گرفتم.
جونگهان:تو چی؟ حقته بخاطر کبودی پای چشمم صورتتو از ریخت بندازم؟
جاشوا:اگه میتونی انجامش بده.
مشتمو بردم بالا.
جاشوا:قطعا منتظر جوابشم می‌مونی دگ!
با حرص بهم نگاه میکردیم.
اه ارزششو نداره که دوباره بزنه لهم کنه بخاطر یه انتقام بچگونه.
رومو کردم اونورو یقشو ول کردم.
خواستم ازش فاصله بگیرم که این دفعه اون یقه لباسمو گرفت.
جاشوا:جرعتشو نداری؟
جونگهان:ارزششو نداری! وقتم باارزش تر ازین حرفاس.
یقمو محکم‌تر گرفتو کشیدتم جلوتر ولی صورتمو کج کردم.
جاشوا:مشکلی نداری رئیس انقد بهت نزدیک شه ولی واسه من روتو اونور میکنی؟ انقد ازم میترسی؟
با حرص برگشتم سمتش
جونگهان:ترس...
انگار منتظر بود، تا برگشتم سمتش...

Shall we play?Место, где живут истории. Откройте их для себя