قرار بود صبح زود بریم فرودگاه تا برگردیم سئول.
داشتیم میرفتیم سمت فرودگاه که توجهم جلب شد به ته سیگاری که رو زمین افتاده بود.
رفتم سمتش.
رژ لب؟
این چرا اثر رژ لب روشه درحالی که همهی آدمای هتل مرد بودن...
تفنگو گذاشتن پشت کمرم.
...جز یه نفر!
صدای یه نفرو از پشتم شنیدم.
به دوکیوم و دینو و کل گروه نگاه کردم که داشتن میرفتن سمت هواپیما.
اصلا حواسشون به پشت سرشون نبود.
_تچ! تو حتی دخترم نیستی!
صدای دختر شنیدم.
واقعا یه دختر تفنگشو گرفته سمت من؟
_صدات در بیاد میدم تیکه تیکت کنن!
بیخیال یه دختر امکان نداره بهم شلیک کنه...
تا خواستم در برم با گوشه تفنگش محکم زد توی گیجگاهم که تعادلمو از دست دادمو افتادم زمین، چیزای زیادی یادم نیست، یادمه که کلی آدم ریختن سرمو کتکم زدن، صدای شلیک گلوله، و یه نفر که پشت سر هم اسممو صدا میکرد...
جونگهان! جونگهان! جونگهان!
چشمامو باز کردم.
هوشی:جونگهان!
هوشی نشسته بود پیشمو با نگرانی نگام میکرد.
کمکم کرد بشینم رو تخت و بعد محکم بغلم کرد.
جونگهان:آی آی آی..
سریع ولم کرد.
هوشی:خداروشکر که زندهای!
جونگهان:مگه نه؟ آخ.
دستمو گذاشتم رو سرم که باندپیچی شده بود.
جونگهان:چیشد؟ قضیه چی بود؟
هوشی:آه. تک گیرت اوردن.
در وحشیانه باز شدو مینگیو اومد داخل.
مینگیو:جونگهاااان!!!
از جام پریدم.
مینگیو:خودتو مرده فرض کن!!!
هوشی پرید وسطو مینگیو رو گرفت.
هوشی:ولش کننننن
مینگیو:تیکه تیکت میکنم!!! اینهمه آموزش دیدی که جنازتو برسونن؟ ولم کن هوشی!
هوشی:دست بش بزنی جاشوا بیچارمون میکنه.
هنوز سرم گیج میرفت.
جفتشون برگشتنو بم نگاه کردن.
مینگیو:آخه چی توی تو دیده؟ -_-
جونگهان:....
مینگیو:تاحالا سودی داشتی واسمون؟
جونگهان:....نه؟
هوشی خندید.
مینگیو:بفرما انقد بی خاصیت بودی اول از همه ریختن سرت!
جونگهان:خب بگو چیشد.
هوشی:خیلی خلاصه بخوام بهت بگم یه دخترس عاشق جاشواعه. دیده تو دورو برشی میخواست از شرت خلاص شه:/
جونگهان:خلاااااص؟؟
خودمو چک کردم
مینگیو:ببین چقد جون دوسته آخه!!! نترس تیرش بهت نخورد خورد به جاشوا.
جونگهان:تیرش بهم نخورددد؟؟؟ اون سلیطه بهم تیر زدددد؟؟
شروع کردم دادو بیداد که هوشی محکم تر مینگیو رو گرفته بود تا نزنه لهم کنه.
جونگهان:من میترسممممممم.
مینگیو:از چه کوفتی آخه؟
جونگهان:منو با تیر زدن!
مینگیو:نخورده بهت که!!
جونگهان:به هرحال که یه تیر اومده سمتممممم.
هوشی:موندم اینو چجوری راه دادیم به تیممون:/
جونگهان:آی سرمممممم.
مینگیو:جونگهان دو دقیقه نق نزن!
ساکت شدم که هوشی اومد بغلم کرد.
هوشی:چته وحشی؟ چرا باهاش اینجوری حرف میزنی؟
مظلومانه به هوشی نگاه کردم.
مینگیو:پاشو پاشو! الکی واسه من بهونه نیار. همین الان میری دیدن جاشوا و ازش تشکر میکنی.
جونگهان:بابت؟ -_-
مینگیو:دارم میگم به جا اینکه تو ازون محافظت کنی اون اینکارو برات انجام دادو جای تو تیر خورد!!
جونگهان:خب به من چه؟ :/ مگه من گفتم بپر وسط.
مینگیو:...از همین طبقه پرتت میکنم پایین!
اومد سمتم که رفتم زیر پتو و هوشیم پرید وسط.
مینگیو:یااااا بیا بیرون ببینم گربه ترسو!
سرمو از پتو اوردم بیرون، زبون درازی کردمو دوباره رفتم زیر پتو.
مینگیو:وای کج فهمتر از تو یکی فک کنم بدنیا نیومده!!! نمیفهمی منظورشو؟؟؟
با تعجب سرمو از پتو بیرون آوردم.
جونگهان:منظور چی؟؟ آخخخخخ
دمپایی هوشیو از پاش زوری دراوردو پرت کرد سمتم.
هوشی با تعجب نگام کرد.
هوشی:جدی نفهمیدی؟ من فک کردم خودتو میزنی به اون راه!
جونگهان:والا من هیچی نفهمیدم:/
هوشی:جاشوا بهت یه حسایی داره.
جونگهان:...
ترکیدم از خنده.
هرچی بیشتر میخندیدم مینگیو به مرز انفجار نزدیکتر میشد.
جونگهان:اینا رو از کجا میارید؟
مینگیو:نمیبینی؟
جونگهان:چیو؟
مینگیو:یارو برا نجات جونت پریده وسط!!! به نظرت من ممکن بود اینکارو کنم؟؟
جونگهان:چه ربطی داره؟
هوشی:چیو چه ربطی داره؟ براش مهمی دگ!
جونگهان:تا همین امروز ما دوتا مثه سگ و گربه پاچه همو گرفتیم حالا چی دارید میگید.
هوشی:همین!!! تا امروز کسی تاحالا صدای جاشوا رو در نیاورده بود ولی تو سفرتون روت غیرتی شده و باهات دعوا کردهههه*-*
جونگهان:.... :| شما دوتا چتونه واقعا؟ یارو سر کتک زدن من جایزه میذاره بعد میشینید چرتو پرت میگید؟
مینگیو:اگه انقد شوت نبودی که وضعت الان این نبود! من نمیدونم یه بار دگ سهلانگاری کنی میندازمت جلو سگا-_-
گفتو رفت که هوشیم دنبالش رفت بیرون و من موندمو افکارم.
یاااااا بیخیال بابا
عمرا!
کل روز انقد با خودم فکر کردم که داشتم خل میشدم.
اینام احمقنا.
ما جفتمون پسریم!
یعد آخه اونو عشقو عاشقی؟
اون هرروز صبح باید یه دسته گل بگیره جلو آیینه با خودش آشتی کنه!!
روز بعد هوشی گولم زدو منو به بهونه نشون دادن روف گاردن برد توی طبقه اونو یهو درو باز کردو منو با لگد پرت کرد داخل اتاق و درم از پشت بست.
نشسته بود رو تختش و یه کتاب دستش بود.
یه پیراهن مردونه سفید حریر پوشیده بود که بدنش از زیرش مشخص بودو با ابروهای بالا رفته نگام میکرد.
از رو زمین بلند شدمو صاف ایستادم انگار نه انگار که لگد خورده بودم!
اوه برعکس همیشه موهای لختش ریخته بود تو صورتش.
رومو کردم اونور.
الان من چی بگم آخه؟
از گوشه چشمم دیدم که اونم نگاهشو ازم گرفتو به کتابش زل زد.
چش شده؟ چیزی تو سرش زدن؟
اون سگ وحشی کجا رفت؟؟
جاشوا:بهتری؟
جونگهان:...اوهوم.
صدام چرا از ته چاه میاد؟
جاشوا:اینجا چیکار میکنی؟
جونگهان:.....
چی بگم؟
جونگهان:اومدم عیادت.
جاشوا:چرا دیروز نیومدی؟
جونگهان:حالم خوب نبود.
چرا انقد معذبیم؟؟
یاااا جونگهان! کم نیار تو این وضعیت!!!
پررو پررو رفتم سمت تختشو خم شدم سمتش.
جونگهان:کوش؟ کجاته؟
زل زد تو چشمام.
هیییین.
چرا هلم نمیده عقب؟ هوووو چته جوشوجی؟
ابهتت کو؟
به شونه سمت چپش بالای قلبش اشاره کرد.
دکمه لباسشو باز کردمو یقشو یکم کشیدم کنار که دیدم پانسمان شده.
جونگهان:تچ! بلد نیستی از خودت دفاع کنی؟ انقد حریف راحتی هستی؟
دستمو گرفتو کشید که نشستم لبه تختش.
با اون یکی دستش چتریامو کنار زدو به بخیههایی که رو پیشونیم بود نگاه کرد.
جاشوا:خودت چی؟ انقد راحت میشه گولت زد؟
جونگهان:من گول نخوردم برام تله گذاشته بودن..
جاشوا:خب تو چرا افتادی تو تله؟!
رومو کردم اونور.
جونگهان:به من چه نامزد تو خله؟
جاشوا:اون نامزد من نیست!-_-
جونگهان:حالا هرچی، به هرحال که بخاطر تو این بلا سر من اومد.
جاشوا:باشه ولی ازت محافظت کردم نکردم؟
جونگهان:پس فداکاریی نکردی صرفا بلایی که خودت سرمون آورده بودی رو رفع کردی.
اخم کرد.
تو فقط از رو عذاب وجدان نجاتم دادی نه این چرتو پرتایی که بقیه میگن.
از جام بلند شدم.
جونگهان:میرم استراحت کنم، زود خوب شو معاون.
از اتاقش اومدم بیرون.
یه ۴،۵روزی گذشت که ازش خبری نداشتم.
تو این مدت تصمیم گرفتم امتحانش کنم ببینم جدی قضیه چیه؟
میدونی اگه معاون عاشقم شه چی میشه؟
کل مافیاتونو به فنا میدم*-*
همه چیز تو مشتم خواهد بود!!
یه جلسه بود که منم زوری برداشتن بردن.
داشتم با رئیس خوش و بش میکردم که دیدم همراه اون یکی عنقه که اسمش وونو بود اومدن.
یه راست اومد نشست بین منو رئیس:/
دارم حرف میزنما!
به ناچار رومو از رئیس گرفتم.
اون یارو مینگهائو با جونهی هم اومدن که جلسه شروع شد.
شناخت زیادی ازین دوتا ندارمو در واقع اولین باره باهاشون زیر یه سقفم ولی خب ورنون زیردست ایناعه پس نیازی نیست وقتمو باهاشون تلف کنم.
یه لبخند شیطانی اومد رو لبم.
بدون اینکه کسی ببینه از پشت با موهای جوشوجی ور میرفتم که یهو برگشت سمتم.
جونگهان:چیه؟!
ازینکه دید من به جای اون شاکیم تعجب کرد.
جاشوا:چیکار داری میکنی؟!
جونگهان:حوصلم سر رفته، برگرد!
مجبورش کردم برگرده و روی جلسه تمرکز کنه درحالی که داشتم تمرکزشو بهم میزدمو از خودم حسابی راضی بودم.
دوباره شاکی برگشت سمتم که بازم من اول شروع کردم حرف زدن.
جونگهان:موهات بلند شدهها
جاشوا:خب؟
جونگهان:برو کوتاهش کن. اعضای مافیاو چه به این کارا؟!
جاشوا:خودتم موهات بلنده!
جونگهان:من علافم ولی شما جناب معاونی!
نفسشو کلافه داد بیرون.
جاشوا:وقتی اومدی سر جلسه پس تمام حواستو اینجا...
جونگهان:وجود تو حواسمو پرت میکنه:))
شروع کردم لاس زدن که رید بهم:|
جاشوا:پس پاشو برو بیرون!-_-
جونگهان:......
عهههه؟
جونگهان:باشه.
ناامید شدم. جدن که اسکل نشدم توسط اون دو نفر؟
من کلی نقشه کشیدمااا!!!
خواستم از جام بلند شم که دستشو گذاشت روی رون پام و فشارش داد.
جاشوا:بهت اجازه ندادم بری!
یه لبخند کج زدم.
تو شرایط عادی جرش میدادم بابت این رئیس بازیاش ولی الان...اتفاقا من منتظر همین بودم.
قراره تا آخر شب کلی اذیتت کنم!
نشستم سرجامو انگشتمو آروم کشیدم رو دستش که مثه برق گرفتهها دستشو کشید.
منم که داشتم میترکیدم از خنده رفتم زیر میز میخندیدم.
دوباره مثه آدم سرجام نشستمو همه چیز نرمال بود تا اینکه جوشوجی تصمیم گرفت به حرف زدن و یه لبخند یکم شیطانی اومد رو لبام.
جاشوا:خب نکتهای که میخوام بگم...
کفشمو دراوردمو با انگشتای پام از مچ پاش تا بالا رو کشیدم.
رئیس:جاشوا؟
جاشوا:.......
اصلا نمیتونست تمرکز کنه.
پامو محکم با دستش گرفت.
جاشوا:میخواستم بگم که ...ما میتونیم...
این دفعه دستمو از پشت گذاشتم رو کمرشو بردم پایین در حالی که چهرم جوری بود که انگار دارم با دقت به حرفاش گوش میدم.
جاشوا:..نکن!
همه با تعجب نگاش کردن در حالی که من تمام تلاشمو میکردم که نخندم و خودشم پلکاشو رو هم فشار میداد از گندی که زده بود.
سعی کرد جمعش کنه.
جاشوا:یعنی..نکنیم. اینکارو نکنیم!
رئیس:منظورت چیه؟ این پلن خودت بود.
دستمو روی کمرش بالا پایین میکردمو مثلا داشتم بش دلگرمی میدادم که "تو میتونی جمعش کنی سعیتو بکن" ولی در واقعیت داشتم بهش میخندیدم.
جاشوا:یکم بیشتر فکر کردم، ه..هنوز یه جاهاییش مشکل داره! بعد که رفعشون کردم دوباره ارائش میدم.
جونگهان:باریکلا.
آروم گفتم که فقط خودش شنید.
جاشوا:جونگهان، زنده برنمیگردی اتاقت!
لب زد که خندیدم.
جلسه که تموم شد به سرعت برق و باد جونمو برداشتمو در رفتم.
اه هنوز نمیتونم تصمیم بگیرم پسسسس بیشتر ادامه میدم>-<
روز بعد صبح زود رفتم اتاقش و خواستم در بزنم که دوکیوم از اتاقش اومد بیرون.
بللللله؟
قبل ازینکه درو ببنده پامو گذاشتم جلوش.
دوکیوم:چطوری پسر؟
لبخند زدم.
جونگهان:ازین بهتر نمیشم قطعا.
دوکیوم:امروز میای تمرین؟
جونگهان:اومدم همینو بپرسم.
دوکیوم:آآآآ اوکی برو، میبینمت.
سر تکون دادم.
حالا وقت سلیطه بازیه نه؟
پیش خودم خندیدم بعد خودمو جمع کردمو شاکی رفتم تو اتاقش درم کوبیدم که با تعجب برگشت سمتم.
همون پیراهن مردونه سفید و نازکو پوشیده بود که احتمالا لباس خوابش باشه دگ؟ چون هنوز روی تختش زیر پتو بود!
جاشوا:این وقت صبح اینجا چیکار...
جونگهان:دوکیوم سر صبح چرا از اتاقت اومد بیرون؟ نکنه دیشبو باهم بودید هان؟
چشماش گرد شد.
جاشوا:اینا چه چرتو پرتایین که میگی؟!
جونگهان:تچ! جواب منو بده!!!
جاشوا:اومده بود برنامه امروزو چک کنه! بعدم من چرا باید بهت جواب پس بدم؟
خب حالا مردی مگه؟
جونگهان:خب من باید امروز چیکار کنم؟ برم سر تمرین؟
جاشوا:بحثو عوض نکن هنوز بابت دسته گل دیروزت تنبیهت نکردم!
رفتم جلوتر.
جونگهان:عجب بیجنبهای هستیا. شوخی سرت نمیشه؟
یقمو گرفتو کشید سمت خودش که پرت شدم روش.
جونگهان:آی!
جاشوا:چقد شلی!
جونگهان:تو وحشیی!
جاشوا:از کی تاحالا انقد صمیمی شدیم که اینجوری باهام حرف بزنی؟
جونگهان:خب چشم لیدر، دگ باهاتون شوخی نمیکنم. خوبه؟!
یقمو محکمتر گرفت.
جاشوا:نه!
جونگهان:خب چه غلطی کنم؟ باید چجوری باشم بگو تا همونجوری باشم.
جاشوا:....
یهو در باز شد که چشمای جفتمون گرد شد.
من عملا تو بغل ایشون خوابیدم حالا چه گوهی بخوریم؟
خواستم بلند شم از روش که نذاشتو سریع پتوشو کشید روم و انگار نه انگار که من اینجا زیر پتوعم!
یا خدا این صدای رئیسه؟
رئیس:وویون تو اتاقش نیس!
VOCÊ ESTÁ LENDO
Shall we play?
Fanfic"میای بازی کنیم؟" ژانر:مافیا، پلیسی "رئیس:خب چقدر میزاری وسط؟ یه دونه کوپن گذاشتم وسط. ×داری رئیسو مسخره میکنی؟ جونگهان:نه، مگه نیومدیم شرط بندی؟ به رئیسشون نگاه کردم. جونگهان:اگه بتونی اینو ازم بگیری هرچی دارمو میدم بهت. " بعد از troublemaker من...