part10

143 20 70
                                    

جاشوا:مگه نگفتم جایی نرو! گفتم بچسب به دوکیوم نگفتم؟؟؟
یه دادی زد که صداش تو کل هتل پیچید.
جونگهان:پیشش بودم..اومدم..آخ..یه هوایی بخورم!
جاشوا:به من دروغ نگوووو!
اوه اوه بدجور قاطیه.
جاشوا:دوکیوم از وقتی من رفتم ندیدتت!
جونگهان:داخل شلوغ بود با این پسره اومدم بیرون حرف زدیم.
جاشوا:گفتم به کسی نزدیک نشوو!!!!!
با تمام قدرتم به عقب هلش دادم که یه قدم عقب رفت.
جونگهان:رئیسمی، صاحبم نیستی که!
جاشوا:اتفاقا صاحابتم و بهت گفتم دست از پا خطا نکن! جونگهان نذار بیشتر ازین بهت مشکوک شم.
جونگهان:بیشتر ازین؟ الان بهم مشکوکی؟ واوو. دستت دردنکنه! اگه بهم مشکوکی واسه چی منو با خودت اوردی؟ هان؟
با دستام زدم رو سینش.
جونگهان:زندانی آوردیم؟ حتی نمیتونم با مردم حرفم بزنم؟
جاشوا:نه نمیتونی!! حق نداری به کسی نزدیک شی!
جونگهان:به تو چه؟! به تو چهههه؟
جاشوا:به من چه؟ تو مال منی، به من چه؟!
جونگهان:از کی تاحالا؟! این زورگوییاتو ببر واسه کسی که بتونی کنترلش کنی!
جاشوا:واقعا فک میکنی نمیتونم کنترلت کنم جونگهان؟!
جونگهان:میتونی؟
جاشوا:میخوای امتحانش کنی؟
دوکیوم:لیدر، داخل صداتون میکنن.
جفتمون با حرص بهم نگاه میکردیم.
آی شتتتتتت. زیادی احساساتی برخورد کردم.
لعنتی!!!
دوکیوم سعی کرد اونو ببره که برگشت سمتمو آستین لباسمو گرفتو کشید.
جاشوا:هرجا برم باهام میای!!! جرعت داری با یه نفر دگ حرف بزن ببین چجوری میدم با همین ماشینم از روش رد شن!
جلو دهنمو گرفتم تا بیشتر ازین نرم رو مخش.
منو کشیدو برد با خودش.
قبل ازینکه بریم داخل اون سالن بزرگ موهامو دوباره ریخت تو صورتمو باز کشوندتم.
از خودم عصبانی بودم.
نزدیک بود کل ماموریتو بخاطر تاثیرگذاشتن احساسات منفی روم به فنا بدم!
دگ یه کلامم باهم حرف نمیزدیم ولی همچنان آستین کتمو ول نمیکرد.
چشمم خورد به همون پسره.
واوو من حتی اسمشم نمیدونم!
دستشو گذاشت پشت کمرمو منو کوبید به خودش که بهش نگاه کردم.
جاشوا:بهش نگاه نکن!
انقدری جملش دستوری بود که دگ نگاه اون پسره نکنم.
جونگهان:خیله خب، ولم کن.
ولم نکرد.
جونگهان:جلو اینهمه آدمیم! ولم کن!
جاشوا:فقط لبخند بزنو نشون بده چقدر داری از تایمت لذت میبری!
اون عصبیه و..این خوب نیس.
کاری که گفتشو انجام دادم که اجازه داد ازش فاصله بگیرم.
شب طولانیی بود ولی ما دگ یه کلامم باهم حرف نزدیم اما با همین نگاه کردنمم کلی اطلاعات بدست آوردم.
چشمامو مالیدم.
خوابم گرفته بود.
جاشوا:خسته شدی؟
بهش نگاه کردم.
لحنش با قبل فرق کرده بود.
سرمو تکون دادم.
جاشوا:یکم دگ تحمل کن میریم.
سرمو تکون دادم.
اینجا پر از سروصدا و دود بود ولی من دگ نمیتونستم چشمامو باز نگه دارم چون نزدیک ۴صبح بود!!!
سرمو گذاشتم رو شونش.
دگ کلا خواب و بیدار بودم که صداشو شنیدم.
جاشوا:بیا بریم اتاقمون.
ازش فاصله گرفتم ولی چشمام به زور باز میشدو تعادل درست حسابی نداشتم.
حتی نفهمیدم چجوری رسیدم اتاق.
نشستم رو تخت.
جاشوا:اول لباساتو عوض کن.
کاملا تو چرت بودم در نتیجه اصلا نمیفهمیدم چی میگه ولی فهمیدم کتمو دراوردو بعدش دوباره خوابیدم.
صبح بخاطر نوری که تو چشمم بود از خواب بیدار شدمو یکم برا خودم غر زدم.
حس کردم یه کوه کنارمه که جلوی نور خورشیدو میگیره در نتیجه رفتم چسبیدم بهشو دوباره در آرامش خوابیدم.
با صدای در از خواب بیدار شدمو غر زدم که دیدم به سرعت برق رفت تا درو باز کنه منم پتو رو کشیدم رو سرم.
تخت بالا پایین شد.
جاشوا:جونگهان؟
جونگهان:هوم؟
جاشوا:تایم صبونه داره تموم میشه، چی برات بگم بیارن؟ یا میخوای بریم پایین؟
پتو رو از سرم کشیدمو صاف نشستم سرجام.
دست کشیدم لای موهام، سعی کردم مرتبشون کنم درحالی که سخت مشغول فکر کردن بودم.
جونگهان:بگو بیارن اینجا... من کروسان میخوام...با شیرکاکائو، میوه عم میخوام، یکمم برنج بیارن با خورشت کاری، و آب میوه.
بهش نگاه کردم که با دقت داشت بهم گوش میداد.
جونگهان:و آها یه دونه ازین بیسکوییتا که روشون شکلات داره، میدونی کدومو میگم؟ همونا که...
شروع کردم توصیف بیسکوئیته براش انگار که خودش شخصا میره پایین غذا بیاره بالا.
ولی جالبه همههههه چیزایی که سفارش داده بودمو فرستاده بودن!
ولی اون فقط داشت کافیشو کوفت میکرد:/
همه چیزو که خوردمو سیر شدم بهش نگاه کردم.
اهههههه کدوم انسان بالغی سرصبحی انقد خوشگله؟ ایش رو مخ!
با اینکه دیشب کلی ماجرا از سر گذرونده بودیم ولی امروز هیچ چیزو به روی هم نیاوردیم.
فقط...به دلایل نامشخصی دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم، هرچند انگار اونم خیلی مشتاق نبود.
پاشودم لباس پوشیدم.
جونگهان:میرم پیش بقیه.
بهم نگاه نکرد اما سرشو تکون داد که از اتاق اومدم بیرون.
دیشب میگفت از کنارش تکونم نخورم، الان حتی نگامم نمیکنه!
آه کار این دنیا عجیبه والا.
اون بدبختام دسته کمی از من نداشتن تو خستگی.
راضیشون کردم بریم ماساژ تایلندی بگیریمو کل روز نرفتم اتاق ولی شب بود که واسه شام برگشتم اتاق.
تو این یه مورد بهش نیاز دارم.
خودشم بیرون بود که وقتی اومد تو اتاق دیدم کلی تیپ زده.
کدوم گوری بود؟ قرار؟؟؟؟ آآآآآ نکنه با همون دختر دیشبیه رفته بود؟
انگار خودشم واسه شام من برگشته بود چون بدون هیچ حرفی باهم رفتیم سمت آسانسور.
من یه بولیزو شلوارک آبی سبز عروسکی پوشیده بودم که روش عروسک داشت درحالی که اون شلوار سفیدو پیرهن مردونه آبی سفید پوشیده بود، یقشم باز بود.

Shall we play?Onde histórias criam vida. Descubra agora