I'm not your Omega(End)

573 92 1
                                    

: آقای کیم شما باردارید .
پسر شکمش رو پاک کرد. دستمال داخل دستش رو توی سطل پرت کرد و با اخم روبه زن گفت ؛
: یعنی چی ؟!
زن صفحه مانیتور دوم که سونوگرافی رو ذخیره میکرد روبه پسر چرخون و با انگشتش به سایه های سیاه و سفید اشاره کرد .
: نگاه کنید، این رحم شماست و اینجا یک جنین و یا بهتره بگم یک بچه وجود داره. دلیل حالت تهوع شما حامله بودنتون و دلیل دل درد هاتون هم انقباض های رحمتون برای باز شدن هست که باعث شده به روده هاتون فشار بیاد و درست کار نکنن و همچنین، باد کردن شکمتون برای التهاب روده یا ورم معده نیست به خواطر بزرگ شدن بچه اس .
زن مکسی کرد و دوباره روبه دو پسر مات و مبهوت برگشت و دوباره پرسید
: میتونم بپرسم آخرین رابطه جنسیتون چه زمانی بوده؟!
تهیونگ با تعجب و کمی ترسیده به زن نگاه کرد و اروم جواب داد .
: فکر میکنم حدود سه یا چهار ماه پیش.
: درسته، شما الان تقریبا توی اواسط ماه سوم بارداری هستید، من هنوز برام سواله شما چطور متوجه نشدید که سه ماهه باردارید آقای کیم؟!
: م...من فکر کردم مشکل دوباره از روده هامه، اخه قبلا هم اینطور شده بودم
پسر ناباور گفت و بعد چند پلک تند تند پشت سر هم زد و کمی روبه جلو خم شد
: م...میشه سقطش کرد؟!
زن نگاهی به مرد کرد و دوباره با کامپیوترش ور رفت تا جواب سونوگرافی رو چاپ کنه .
: بله میشه اما خوب، میشه گفت دیگه نزدیک به چهار ماهه و سقط کردنش واقعا برای شما خطرناکه و سقط شدنش با قرص یا دارو دیگه ممکن نیست چون یک جورایی اون دیگه جنین نیست پس سقط کردن سخته و در ضمن، برای سقط شدن بچه به رضایت هر دو والد نیاز هست وگرنه نمیتونیم سقط کنیم و این کار غیرقانونی میشه .
پسر با چشم های درشت شده به زن نگاه کرد و لبش رو گزید با خجالت کمی به جلو خم شد و آروم گفت
: راستش من...ن...نمیدونم پدرش کیه. میتونم یک طوری سقطش کنم ؟!
: آقای کیم من که نمیتونم، ولی بهتون اطمینان میدم که هیچ دکتری قبول نمیکنه که این کار رو بدون رضایت هر دو والد انجام بده مگر اینکه بخواد پروانه پزشکیش باطل بشه، فقط دکتر هایی که پروانه هاشون باطل شده این کار رو میکنن که من اصلا به شما سقط کردن بچه رو توصیه نمیکنم چون احتمال از دست دادن شما خیلی زیاده و اینکه این دکتر ها در مکان هایی مثل بیمارستان که تمیز و مجهز هست این کار رو نمیکنن پس خطر ابتلا به هر نوع بیماری ای امکان داره.
:پس میگید چیکار کنم!!!!!
پسر با صدای کمی بلند تر  از قبل گفت و نگران موهاش رو توی مشتش کشید.
: میتونید پدرش رو پیدا کنید و تا قبل از چهار ماهگی اقدام قانونی رو انجام بدید، تنها راه درستش همینه.
زن جواب آزمایش رو به پسر داد و به هر دو که شوک بدی بهشون وارد شده بود نگاهی منتظر انداخت
***
: لعنت بهت تهیونگ، لعنت بهت، تو کدوم قبرستونی به فاک رفتی؟!
پسر کلافه سرش رو به فرمون ماشین میکوبید و فاکی زیر لب زمزمه میکرد
: مهمونی یونگی جیمین، فاک بهش .
جیمین کلافه موهاش رو کشید و مشتی به داشبورد ماشین کوبید .
: لعنت بهت چقدر بهت گفتم نیا به اون مهمونی تازه هیتت تموم شده ؟! ها لعنتی؟! چقدر بهت گفتم؟! الان میدونی کدوم مادر مرده ای زده حاملت کرده؟!
: جیمین محض رضای فاک من الان داغونم دهنتو ببند!!!
پسر فریاد کشید و سویچ رو عصبانی چرخوند و ماشین رو به راه انداخت به سمت خونه یونگی روند تا بفهمه این مصیبت و کدوم حرومزاده ای سرش اورده .
: اگه همون یک ماه پیش که بهت گفتم بیا دکتر اومده بودی الان وقت بیشتری داشتی اون عوضی رو پیدا کنی!!! هیچ وقت حرفای منو به کونتم نگرفتی
پسر دستش رو روی فرمون کوبید و متقابلا داد زد؛
: منه لعنتی اون شب مست بودم نفهمیدم دارم با کی میخوابم! انقدر سرم داد نزن جیمین.
بعد از گذشت بیست دقیقه که با داد و بی داد دو پسر گذشته بود به خونه یونگی رسیدن
هردو پیاده شدن و در ماشین رو محکم کوبیدن .
جیمین دستش رو روی زنگ نگه داشت و دیگه بر نداشت، میدونست که دوست پسرش الان خوابه.
***
: یعنی چی که نمیدونه از کدوم خری حامله اس!!!!
جیمین و یونگی و تهیونگ عصبانی روی مبل نشسته بودن تهیونگ بغض کرده بود و حالش بد بود حالا که میدونست بچه ای توی شکمش داره که نمیدونه از کیه و نمیدونه چیکارش کنه ، کلافه بود و میخواست گریه کنه
انگار درونش به آلفای توله هاش نیاز داشت و تهیونگ از این همه احمق بودن امگاش هم عصبانی بود
حالا چطور باید به پدر و مادرش توضیح میداد، باید با این بچه چیکار میکرد؟
از لحظه خروج شون از آزمایشگاه تا الان هزار بار به اون شب فکر کرده تنها چیزی که یادش بود این بود که داشت مشروب میخورد و زیاده روی کرده بود و حسابی مست بود و بعدش دیگه یادش نبود.
: خدای من جیمین یکم جیغ جیغ نکن بزار فکر کنم!!!!
یونگی با داد روبه جیمین گفت و به شب مهمونی اش فکر کرد
: لعنت بهت تهیونگ، هیچی یادت نیست؟ نمیدونم چهره اش، صداش، هیکلش، اسمش، رایحه اش هر کوفتی که بتونه کمکمون کنه!!
یونگی با حرص روبه تهیونگ گفت و منتظر به پسر خیره شد.
تهیونگ بغضش رو به سختی قورت داد و سرش رو به چپ و راست تکون داد .
: از اون شب هیچی یادم نمیاد فقط میدونم صبحش که بیدار شدم لخت بودم و روی تخت خوابیده بودم، فقط یادمه ی رایحه ضعیف روی بالشتی که روش خوابیده بود مونده بود
یونگی امیدوار به پسر چشم دوخت و ''خوب '' ای زمرمه کرد
: نمیدونم دقیقا رایحه اش چی بود میدونی انگار تلخی و خنکی مشروب رو داشت ولی یکم عمیق تر که بو میکردی بوی ادویه تند کاری رو میداد . نمیدونم رایحه خاصی بود ولی خیلی ازش خوشم اومده بود. همین یادمه
جیمین کلافه بلند شد و اشک هاش رو پاک کرد، دوست نداشت برادرش رو اینجوری گرفتار ببینه به سمت دستشویی رفت تا آبی به دست و صورتش بزنه .
یونگی نگران بلند شد و به سمت دستشویی رفت در زد و از جیمین حالش رو جویا شد.
تهیونگ پاهاش رو توی شکمش جمع کرده بود و بغض کرده سرش رو روی زانو هاش گذاشته بود شکمش درد میکرد و دلش میخواست بره خونه .
یونگی از دستشویی فاصله گرفت و کنار امگا جمع شده نشست میدونست که امگا ها توی دوران بارداری به فرمون آلفاشون احتیاج دارن و الان نمیدونستن اون کیه و کجاست، پس آروم پسر رو بغل کرد و رایحه اش رو کمی بیشتر کرد تا شاید به پسر احساس امنیت بده
بغض امگا به آروم ترکید و داخل بغل هیونگش اشک هاش رو رها کرد
فقط بیست روز وقت داشت آلفا رو پیدا کنه باید قبل از ورد به چهار ماهگی بچه رو سقط میکرد.
پس بی صدا اشک ریخت و به وضعیت داغون خودش و برادرش فکر کرد.
یونگی پسر آروم شده رو از خودش فاصله داد و به صورت خیس از اشکش نگاه کرد.
: تهیونگ، عزیزم منو نگاه کن .
تهیونگ نگاه ناراحتش رو به یونگی داد ، مژه های خیسش به هم چسبیده بودن و لباش سرخ شده بودن .
: من اون شب بچه های کلاس خودمونو دعوت کرده بودم، خیلی راحت میتونم ببرمت ی روز سر کلاس با همه آشنا بشی رایحه های همه رو امتحان میکنیم هرکدوم از اون عوضیا بود، بهت قول میدم براش شب و روز نمیزارم. گریه نکن خیلی سریع پیداش میکنیم.
***
حدود دو روز از روز آزمایش گذشته بود، تهیونگ توی این دو روز استراحت کرده بود و کمی با شرایط کنار اومده بود ، هیچ حسی نسبت به بچه داخل شکمش نداشت، ازش متنفر نبود ولی دوستش هم نداشت، به هرحال میدونست که تقصیر اون بچه نیست، پدر آلفای بی فکر و عوضیش مقصر عوض شدن زندگیشه . خوشحال بود که شکمش هنوز بزرگ نشده بود اما میدونست که نهایتا میتونه تا اواسط چهار ماهگیش دانشگاه بره . بعد از اون باید درباره مرخصی گرفتن از دانشگاه اقدام میکرد .
امروز قرار بود تمام کلاس های یونگی رو همراهش باشه، جیمین هم به کلاس های خودشون میرفت تا حداقل یکیشون عقب نیوفته. پسر کنار یونگی راه میرفت و سعی میکرد تمام رایحه هایی که میتونه استشمام کنه  رو داخل مغزش آنالیز کنه تا اون بوی تند و خوشایند به مشامش برسه
: تهیونگ همراه من میای، اول از کلاس خودم شروع میکنم
پسر همراه آلفا به جمعی وسیع از بچه های سال سوم معماری اضافه شد و دوباره بینی اش رو بکار انداخت.
هیچ کدوم از اون ها اون بوی تند و نااشنا رو نداشتن پس با لبخند سری همراه با صحبت های یونگی که داشت معرفی اش میکرد تکون داد و گاها با بعضی از اونها دست میداد
: هی ، بچه ها این دوستم تهیونگه، از دانشکده روان پزشکی اومده اینجا یکم هوا تازه کنه .
: اره همیشه همراه اون یکی امگا عه میبینمش میان تو حیاط پیشت، نگفته بودی همچین دوستای خوشگلی داری یونگی.!
پسر بتایی گفت و چشمکی به تهیونگ زد.
: اره چون الدنگایی مثل تو میخوان شماره بدن.
یونگی گفت و چشم غره ای رفت تهیونگ خنده ای کرد و سلام آرومی زمزمه کرد
: تهیونگ شی، اصطلاحات روانی سر دلت سنگینی کردن اومدی معماری؟!
دختر امگایی گفت و با خنده به تهیونگ خیره شد.
: راستشو بخوای اره دلم خیلی درد میکنه .
پسر حقیقت رو گفت اما هیچ کس به غیر از یونگی متوجه غم و اندوه پشتش نشد پس بی خیال نسبت به جمع که هی تهیونگ رو سوال پیچ میکردن دست پسر رو کشید و به سمت صندلی ها برد.
: هیچ کدوم نبودن؟!
پسر لبش رو بالا داد و ناراحت به پایین خیره و سری به معنای نه تکون داد
یونگی کلافه لیست مهمون هاش رو توی ذهنش بالا و پایین میکرد، قسم میخورد اون آلفا بین هم کلاسی های خودشه.
به در نگاه میکرد تا اگر کسی هست که بهش مشکوک باشه پیدا کنه . میتونست رایحه تلخ شده وانیل امگا رو حس کنه.
دستش رو پشت کمر پسر گذاشت و کمی بالا و پایین کشید.
: نگران نباش، پیداش میکنیم. قول میدم .
امگا مظلوم سری تکون داد و دستش رو زیر چونه اش گذاشت و به تابلو خیره شد.
***
'' یک هفته بعد ''
: تهیونگ، بیا کلاس خودمونم ی نگاهی بکن شاید اونجا بود .
: نیست جیمین، نیست!!!
پسر با گریه توی کافه روبه روی برادرش نشسته بود. با جیمین به کافه اومده بودن تا امتحان بخونن تهیونگ اما هر کاری که میکرد نمیتونست تمرکز کنه.
هیچ کدوم از این اسم ها و بیماری هایی که امتحان داشت توی مغزش نمیرفتن
فقط بچه ای که توی شکمش گاها چیز های مختلفی ازش درخواست میکرد توی مغزش رژه میرفت ، کلافه دستش رو روی شکمش گذاشت و کمی نوازشش کرد.
این نوازش ها دست خودش نبود، امگاش گویی بچه رو قبول کرده بود و همینطور بنظر میرسید  پدر توله ها رو هم به عنوان آلفاش قبول کرده بود.
ذهن پسر پر از اتفاقات آینده بود، کلافه دستمال توی دستش رو روی چشم های خیسش کشید و از لاته اش نوشید، بیشترین چیزی که توی این یک هفته هوس کرده بود لاته و خامه بود.
: تهیونگ داری میخونی؟!
: تو فکر کن میدونی سه ماهه از یکی که نمیدونی کیه حامله ای و یک هفته اس دنبالشی ولی پیداش نمیکنی ، میتونی روی امتحان تمرکز کنی؟!
جیمین لب هاش رو روی هم فشار داد و بدون حرف دوباره سرش رو پایین انداخت، اولین کاری که بعد پیدا کردن اون عوضی میکرد یکی میخوابوند توی گوشش.
: جیمین، اگه اصلا اهل دانشگاه ما نبود چی؟!
: هی ته، انقدر اینجوری به خودت استرس وارد نکن، مگه نشنیدی یونگی چی گفت گفت بعضیا غایب بودن حتما یکی از اوناس اخه چرا ی غریبه باید بیاد مهمونی کسی که نمیشناسه و دعوت نیست ؟!
: نمی دونم جیمین، حالم ی جوریه.
جیمین تلخ خندی زد و شروع به جمع کردن وسایلش کرد .
: بلند شو بریم که از کلاس های بعدازظهر متنفرم.
تهیونگ نفس صدا داری کشید و بدون اینکه وسایلش رو درست جمع کنه فقط اونارو داخل کیف پرت کرد.
: من میرم خونه جیمین.
جیمین اخمی به نشانه مخالفت کرد و روبه تهیونگ دست به سینه ایستاد.
: میدونی که حوصله ندارم باهات بحث کنم تهیونگ، راه بیفت بریم ، میدونم حداقل 12 رو میاری، اینجوری برات غیبت رد میکنه کلا از کلاست اخراج میشی، با نمره 12 قبول شی بهتر از اینه که کلا اخراج شی.
تهیونگ بیشتر بحث نکرد و بی صدا کوله رو روی دوشش انداخت.
: اصلا هرچی
***
: جیمین میای بریم کافه دانشگاه؟!
جیمین بدون اینکه چشم هاش رو از روی تابلو برداره جواب پسر رو داد.
: وسط کلاس اخه؟!
تهیونگ پوفی کشید و بی صدا وسایلش رو جمع کرد بی توجه به جیمین که صداش میکرد بلند شد و بدون اینکه صحبت های استاد رو قطع کنه فقط سری تکون داد و از کلاس خارج شد.
دلش کیک شکلاتی میخواست، پس فقط به سمت کافه پا تند کرد. همینطور که راه میرفت دستش رو از داخل جیب هودیش روی شکمش می کشید ، باید اسمش رو میزاشت کافه لاته، صبر کن چی؟! امگاش الان داشت برای بچه اسم انتخاب میکرد؟! بی حوصله فریادی توی ذهنش سر امگای سرکشش کشید و وارد کافه دانشگاه شد.
اول به سمت پیشخوان رفت تا کافه لاته با کیک شکلاتی سفارش بده که با پیچیدن رایحه ای به تندی ادویه کاری به همراه خنکی و تلخی شراب با چشم های درشت شده به آلفای کنارش خیره شد. امگاش داخل ذهنش زوزه میکشید و رایحه بیشتری از آلفاش درخواست میکرد.
مسخ و گیج شده به آلفای کنارش خیره بود و خبر نداشت درحال ازاد کرد رایحه بیش از حد از خودشه. دندون قریچه ای کرد و قبل از اینکه آلفای عوضی دوباره از دستش فرار کنه بازوش رو گرفت و بی توجه به آلفا که متعجب و غافلگیر شده دنبالش کشیده میشد اونو به سمت خلوت ترین قسمت حیاط دانشگاه کشید.
: میتونم بپرسم چه اتفاقی افتاده آقا؟!
: اتفاق اینه که توی عوضی اون شب توی مهمونی یونگی با من خوابیدی.
آلفا ایستاد و امگا دیگه نتونست آلفا رو به سمتی هدایت کنه، براش تعجب داشت که چرا آلفا که میتونست به همین راحتی متوقفش کنه، چرا تا اینجا رو دنبالش اومده بود.
: مهمونی یونگی؟!
: اره عوضی، میخوای بگی یادت نمیاد؟!
آلفا که پالتوی چرم مشکی ای پوشیده بود با نیشخند ابرویی بالا انداخت و دست به سینه شد.
: معلومه که یادمه، مهمونی خوبی بود لذت بردم.
امگا دندون قریچه ای کرد و با عصبانیت مشتی به صورت جذاب آلفا کوبید.
: توی عوضی.
از میزان عصبانیت نمیتونست جمله ای کامل پشت هم بچینه و نفس نفس میزد و با چشم های شیشه ای و براق شده از اشک به آلفای غافلگیر شده که دستش رو جای مشت گذاشته بود نگاه میکرد.
'' 18 جولای، اواخر ماه اول تابستون ''
'' مهمونی یونگی ''
دختر و پسر ها کنار هم می لولیدن  و گاها خنده هایی پر عشوه امگا ها یا بتا ها و حتی بعضا آلفا ها جای جای کلاب شنیده میشد. مین یونگی به محض تموم شدن امتحانات پایان ترم مهمونی بزرگی ترتیب و برای اون کلابی رو اجاره کرده بود. اون امتحانای لعنتی یک ماه از تابستون شون رو هدر میدادن.
: هنوزم میگم ایده مزخرفی عه تهیونگ.
: بی خیال جیمین، تا کی میخوای فقط با ی بوسه یونگی رو بپیچونی؟! فقط انجامش بده. قول میدم بهت خوش میگذره.
: ببین کی داره اینو بهم میگه، کسی که خودش تاحالا رابطه نداشته.
تهیونگ چشمی چرخوند و مثل همیشه سعی کرد حداقل یکمم شده رابطه جیمین رو روبه جلو هل بده، میدید کن یونگی واقعا عاشق برادر احمقشه و برادر همیشه خدا گیجش اجازه نمیداد رابطه اشون از قرار های گاه و بی گاه و بوسه های کوچیک جلو تر بره.
: مگه چقدر میتونی مقاوت کنی و یونگی رو فقط دوست پسرت معرفی کنی، بالاخره که اون مارکت میکنه و باید آلفای من صداش بزنی.
: فقط محض رضای خدا خفه شو و سرت تو کار خودت باشه  ، تو خودتم تاحالا رابطه نداشتی نابغه، سعی نکن مثل سکس تراپیستا رفتار کنی.
: کی گفته که من نداشتم، من دو بار تاحالا سکس داشتم.
پسر با چشم های درشت شده به برادرش نگاه کرد ، سعی کرد تمام حرف های برادرش رو درباره اینکه دوست داره اولین بارش رو به آلفاش بده و از این چرت و پرت های شخصی رو به یاد بیاره.
: او واقعا؟! پس تعهد به آلفای آینده ای که ازش حرف میزدی کجا رفت؟!
: احمق منکه نگفتم باتم بودم.
پسر که برادرش رو درحال چرت و پرت بافتن میدید، نامحسوس بطری  آبجو رو از برادرش دور کرد.
: چرا چرت میگی تهیونگ، امگا که تاپ نمیشه.
: امگا بودنم باعث نمیشه دیکمم کار نکنه، فقط ی بار عطر پوشاننده رایحه زدم و خوب به عنوان بتا با دوتا از عزیزان کلاب ملاقات داشتم.
جیمین ناباور چرخید و به برادرش خیره شد.
: خدای من، چرا من خبر ندارم؟!
: چون تو با دوست پسر عزیزت سر قرار های تکراری بودین.
: وا بده تهیونگ، اگه یونگی واقعا منو دوست داره باید بیشتر برام صبر کنه.
با شنیدن جواب غیر منتظره ای از دوست پسرش به سمتش برگشت و با لبخندی نگاهش کردم.
: من تا ابد میتونم برات صبر کنم هانی.
تهیونگ قوطی رو دوباره سمت خودش کشید و برادرش رو به سمت یونگی هل داد. بعد از مطمعن شدن از دور شدن اون دوتا روبه باریستا کرد و قوطی دیگه ای خواست با احساس پر شدن صندلی کنارش به سمت جایی که برادرش قبلا نشسته بود برگشت و آلفایی با لباس یقه اسکی مشکی ای دید، لباس چسبون به خوبی عضلات برجسته سینه اش رو نشون میدادن . جذابیت نفس گیر آلفا اجازه نمیداد که کسی ازش بپرسه تابستون و یقه اسکی اخه؟!
: آلفات کجاست کیتن؟!
: از این نیک نیم ها بدم میاد به نفعته دیگه جرعن نکنی کیتن صدام کنی .
: اوه؟ پس چی صدات کنم؟!
: فقط بگو تهیونگ.
آلفا که انتظار اینجور پیش رفتن مکالمه رو نمیداد خنده ای کرد و به امگای کنارش خیره شد.
انتظار داشت مثل هربار که کنار امگایی مینشست یا کلا ازش فاصله بگیرن یا عشوه بیان و خودشون رو بهش بمالونن، ولی این امگا جور دیگه پیش رفته بود.
:پس قراره دراما داشته باشیم؟!
سرگرم شده قدم دیگه ای برای ادامه مکالمه برداشت .
:چرا فقط به لاس زدنت ادامه نمیدی آلفا؟! فقط به جای نیک نیم های مضحک تهیونگ صدام کن .
:که اینطور امگا تهیونگ.
مرد آلفا خنده ای از جواب تهیونگ کرد و به باریستا سفارش دو پیک از مشروبی که همیشه میخورد رو داشت.
: و تو چرا میزاری باهات لاس بزنم؟!!!
امگا لب هاش رو به رسم عادت وقت هایی که سرگرم شده بود جلو داد و قوطی آبجو رو دوباره به اون دو ماهیچه سرخ نزدیک کرد .
: چون من میخوام که بزنی.
: و دقیقا چرا؟!
آلفا هم مصرانه برای فهمیدن دلیل حرف امگا ادامه داد و امگا از پیگیر و سمج بودن آلفا پوفی کشید.
: چون دیدم از وقتی که اومدی بدون اینکه کاری بکنی جلب توجه کردی و مثل اینکه توی غوغا انداختن به کون همشون موفق بودی، چون همه اشون با لبخند احمقانه ای نگاهت میکنن . میخواستم ببینم چقدر قهاری.!
: که اینطور پسر، برای تو شاید بخوام محل لاس زدن رو از بار به تخت تغییر بدم.
آلفا با صدای کمی خشدار به خاطر نوشیدن الکل گفت و نیشخندی زد.
: تخت؟! فکر نمیکنی زود رفتی سر اصل مطلب؟!
آلفا کمی به سمت گوش پسر خم شد تا هم اینبار بدون نیاز به داد زدن حرف بزنه و هم گرمی نفس هاش روی پوست امگا کارش رو یک قدم جلوتر بندازه
: جذابیتت به مقدمه نیاز نداره تهیونگ شی.
گفت و از قصد با صدا لب هاش رو نزیک گوش پسر لیسید. صدای بم و جذاب آلفا امگا رو به وجد میاورد که بیشتر به آلفای مقابلش میدون بده.
: جذابیتم باعث میشه اون پایین غوغا بیوفته آلفا؟!
امگا با ته خنده ای زمزمه کرد واز قصد لب های سرخش رو جلو داد. الکلِ توی خونش داشت به خوبی اثر خودش رو نشون میداد و گستاخی امگا رو از حالت عادی جدید برابر بیشتر میکرد.
: دوست داری برات غوغا بیوفته؟!
الفا سفارش تازه اومده رو مزه کرد و اون رو کنار گذاشت همین حالا هم کمی مست بود و اون الکل براش سنگین بود، به هر حال که قرار نبود همه ضرفیت بالایی داشته باشن. امگا اما بی توجه به همین الان مست بودنش نوشیدنی نسبتا سنگین رو پایین داد و از طعمش هومی کشید همون تلخی و خنکی همیشگی فقط گاها این تلخی بیشتر یا کمتر میشد و روبه آلفا کرد و سری تکون داد.
: از آلفا هایی که برام مشروب سفارش میدن خوشم میاد الفا، حرکت قوی ای بود.
امگا خنده ای کشیده و مستانه کرد و از روی مستی صورتش رو به آلفا نزدیک کرد.
: بازم برام بگیر آلفای غریبه .
: اوه تو نباید از دست هر غریبه ای مشروب قبول کنی بیبی.
امگا خنده ای بلند کرد و بطری آبجویی که به اشاره دست آلفا جلوش گذاشته بود چنگ زد و از جاش بلند شد.
: به همین زودی خسته شدی امگا تهیونگ؟!
: دارم به تخت میرم تا راحت تر باهام لاس بزنی.
امگا با لب های جلو داده گفت و تلو تلو خوران به سمت اتاقی که اخر راه رو بود رفت. داخل شد و بطری رو کنار بطری های داخل اتاق گذاشت. مشروب به جای خون توی رگ هاش جریان داشت و وادار به کار های احمقانه اش میکرد.
الفا بی صدا دنبال پسر رفت تا ببینه اون امگا قراره چیکار کنه، امگا بعت از کنار گذاشتن بطری مشروب خودش رو روی تخت پرت کرد و به شکم دراز کشید.
: ی سوال دارم ازت آلفا.
آلفا بی صدا و منتظر به امگا خوابیده نگاه کرد، صورت امگا رو نمیدید اما توی این حالت باسن، رون های توپر و کمر نسبتا باریک امگا مقابل چشم هاش میرقصیدند.
: تو میزاری جفت آینده ات مارکت کنه؟!
: اون منو مارک کنه؟!
آلفا متعجب پرسید و منتظر ادامه حرف امگا شد .
: اره مثلا فکر کن امگایی که جفتت هست رو پیدا کردی میزاری اونم تورو مارک کنه؟!
: نمی دونم، بستگی داره چقدر عاشقش باشم.
امگا روی دست هاش بلند شد و با قدم های نچندان استوار به سمت جایی که آلفا ایستاده بود رفت.
: اگه خیلی عاشقش باشی میزاری؟!
: چرا میخوای بدونی؟!
امگا دست هاش رو روی سینه آلفا گذاشت و از نزدیک به صورت و چشم های آلفا خیره شد.
: چون یک آلفا همیشه امگا رو با خودخواهی تمام مارک میکنه بدون اینکه فکر کنه اگر نبود یا خواست ترکش کنه اون مارک همیشه با امگا هست و میتونه زندگیش رو نابود کنه ، ولی هیچ وقت نمیزاره یک امگا مارکش کنه، چون میترسه اگه امگا نبود دیگه نتونه با کسی جفت بشه، این بی رحمیه، میدونم بحث جفت گیری و عشق ،خیلی پیچیده تر از این حرفاس ولی منه امگا ام دوست دارم روی چیزایی که مال خودمه مارک بزارم اینکه امگا ام و گرگم یکم ضعیف تره نباید سلطه ای که باید داشته باشم رو ازم بگیره نه!؟
پشت سر هم حرف میزد و گاها از مستی حرف هاش رو میکشید، اینکه دو طرف بخوان همدیگه رو مارک کنن چیزی مربوط به خودشون و رابطه اشونه اما اکثر الفا ها به خواطر اینکه از مارک شدن گرگشون بیزارن نمیزارن امگا ها اونارو مارک کنن ولی دیدگاه پسر بنظر جالب و منطقی میومد، آلفای نیشخندی زد و یکی از دست هاش رو دور کمر و دیگری رو روی لب های پسر گذاشت، عطر شیرین وانیل پسر نشونه از نزدیک بودن گرگش میداد.
امگا که از مستی متوجه کار هاش نمیشد وقتی تردید آلفا رو توی جلو اومدن دید پوفی کشید و لب هاش رو روی لب های سکسی الفا کوبید. سردی پیرسینگ گوشه لب آلفا بهش حس خوبی میداد پس نوک زبونش رو داخل حلقه اش حل داد و اون رو کمی داخل سوراخ پیرسینگ چرخوند. آلفا با چشم های خمار به کار های امگا نگاه میکرد منتظر بود تا امگا از لب هاش جدا بشه. وقتی امگا بخواطر کمبود نفس عقب کشید دو نفس نکشید دوباره لب هاش اسیر لب های آلفا شد اینبار آلفا رهبر بوسه بود و همونطور که میخواست لب های پسر رو به بازی گرفته بود. لب های سرخ امگا همونقدر که فکر میکرد نرم بودن پس در عین خوردن لب های امگا و همکاری کمابیش اون دست برد و دکمه های پیرهن امگا رو باز کرد و اون رو از تن پسر پایین انداخت. از لب های امگا فاصله گرفت و بزاق کش اومده بین لب هاشون رو نگاه کرد. دست برد و شلوار گشاد و مشکی خودش رو از پاهاش در آورد و همونجا که الان اصلا نمیدونست دقیقا کجای اتاقه رها کرد و بعد لباس یقه اسکی چسبونش رو خارج کرد. اون لباس جنس نازکی داشت و اونقدر ها هم گرم نبود بی خیال لباس رو پرت کرد و به امگا که دست هاش رو جلوی بالا تنه لختش گرفته و به هیکل آلفا خیره بود نگاه کرد . روی تخت رفت و به تاجش تکیه داد یکی از زانو هاش رو خم و بالا آورد و پای دیگه رو دراز کرد. لبش رو لیسید و به رون پاش دست کشید.
: لخت شو امگا تهیونگ.
امگا لبش رو از خجالت گزید ، اصلا در خودش نبود گرگش دوباره به سطح اومده بود و اون الفا رو پذیرفته بود. همچنین الکلی که توی خونش میجوشید به حرکت دست هاش برای لخت شدن قدرت میداد.
امگا با شنیدن دستور دیگه از آلفا با لحن و صدای دو رگه آلفایی اش لرزی از لذت کرد و ناخداگاه ناله ای کرد
: گفتم لخت شو امگا من.
امگا دست به کمربندش برد و بعد از باز کردن کمربند اون رو بیرون کشید و بعد بدون باز کردن دکمه و یا زیپ شلوار لی اش اون رو پایین کشید که ناخداگاه باکسر مشکی و جذبش هم باهاش پایین کشیده شد و پسر چند ثانیه بعدش کاملا لخت جلوی الفا ایستاده بود.
آلفا به رونش ضربه زد و منتظر با نگاهی گرسنه بدن لخت و پوست گندمی آمگا رو دید زد .
امگا چهار دست و پا روی تخت اومد و بعد روی پایین تنه مرد نشست. روی هیکل آلفا که از زیر لباس هم دیوونه اش کرده بود دست کشید و دست هاش رو دورانی رو روی سینه های آلفا کشید و بعد به سمت عضلات شکل گرفته شکم الفا رفت. خم شد و اونها رو با زبونش خیس کرد، به آلفا نگاه کرد تا ری اکشنش رو دریافت کنه با رصد نگاه خمار الفا به کارش ادامه و بالا اومد و از ترقوه پسر گزید.
:دوست دارم در آینده اینجا رو مارک کنم آلفا من.
آلفا نفسی از لفظ آلفای من کشید و به سمت لب های پسر حمله کرد لب های پسر رو گاز میگرفت و میکشید وقتی مطمعن شد که لب های پسر کاملا متورم و قرمز شده ان مقصد لب هاش رو از لب های پسر به جای جای گردنش برای مارک کردن داد، پوست وانیلی پسر رو میمکید و گاها گاز میگرفت که حاصلش چنگ شدن سینه هاش و ناله امگا بود، بدن امگا روی بدن خودش بود و باسن امگا روی عضو باد کرده اش گاها حرکت میکرد .
نیپل امگا رو داخل دهنش کشید و با دندن هاش سرش رو گرفت و کشید، امگا ناله ای کرد و هیسی از گزش آلفا از نوک سینه اش کرد و سرش رو به عقب پرت کرد.
از قصد باسنش رو دورانی حرکت میداد و گاها باسنش رو به عقب هل میداد و ناله بم آلفا رو در میاورد.
آلفا ناخداگاه کمی پایین تنه اش رو بالا و به باسن امگا کوبید امگا اهی کشید و از روی تن آلفا بلند و روی زانو هاش ایستاد. عضو خودش برامده و بادکرده بود و گاها پریکام ازش خارج میشد الفا باکسر مشکی از رو در آورد و همزمان با اینکه کمر امگا رو گرفته بود به سمت کمد کنار تخت خم شد تا کاندومی برداره که امگا از قصد روی عضوش فرود اومد و ناله الفا رو در اورد
: بیخیال آلفا ببین برات خیس کردم، راحت میره تو، نیاز به کاندوم نیست.
و همزمان با گفته های شهوت انگیزش از قصد عضو الفا رو لای باسن و عضو خودش رو به شکم شیش تکه الفا میمالید.
آلفا بی طاقت شده ناله کرد و از پشت موهای امگا گرفت و لب هاش رو به سمت خودش کشید همزمان با بوسه دستش رو نوازش وار از زیر عضو پسر تا سینه هاش و بعد هم به گودی کمرش کشید و آروم روی باسن اسپنکی فرد آورد. ناله توی دهنی امگا نشانه از لذتش بود .
آلفا حرکت دست هاش رو به لای باسن امگا ادامه و اسلیک ترشح شده ازش رو روی انگشت هاش حس کرد. انگشت اشاره اش رو دورانی دور سوراخ پسر چرخوند و بند اول رو وارد کرد و  در اورد ، دوباره وارد و خارج کرد چندبار با انگشت هاش با سوراخ پسر بازی و قوص کمر امگا رو از سر لذت دید.
: راست میگی، حسابی خیس کردی امگا تهیونگ.
امگا از شنیدن اسمش با صدای آلفا کمرش رو قوص و باسنش رو بیشتر به پایین تنه الفا فشرد.
آلفا اسپنک دیگه ای زد و با نیشخندی رو به امگا بی طاقت گفت ؛
: خودت بدست بیار بیبی ، روی عضوم سواری کن عزیزم.
آلفا دم گوش امگا زمزمه و امگا رو بیشتر تشنه کرد. امگا گازی محکم از گردن آلفا گرفت و از روی تنش بلند شد و روی زانو هاش ایستاد عضو بلند و بزرگ آلفا رو توی دستش گرفت، روی ورودی خودش تنظیم و بعد محکم روی عضو آلفا نشست.
ناله هردو همزمان بالا رفت ، یکی از درد و دیگری از لذت آلفا بدون اینکه حتی حرف های چند دقیقه پیشش رو یاد داشته باشه کمر امگا رو گرفت و اون رو برگردوند و روی تخت انداخت، حالا خودش روی امگا بود .
امگا با ناخن هاش به پشت بازوهای  بزرگ آلفا چنگ مینداخت و چشم هاش رو محم روی هم میفشرد تا شاید از درد ورودی بازشده اش کم بشه .
آلفا اما بی طاقت شده ضربه هاش رو شروع و دنبال نقطه برای پایان دادن به درد امگا بود .
با شنیدن ناله ای که موفقیتش رو به رخ میکشد ضربه های عمیق و محکمش که باعث پرت شدن بدن امگا به سمت بالا میشد رو به اون نقطه هدایت کرد
امگا از لذت لب هاش رو باز کرده بود.
الفا محکم و عمیق ضربه میزد، چیزی به ارضا هر دو نمونده بود که امگا با ناله بلندی بزرگ شدن عضو الفا رو درونش حس کرد.
: هی....اه، آلفا، ق...قرار نبود ناتم اه کنی.
: ناتت میکنم چون باید..اه..امگا من باشی، امیدوارم دیدار بعدیمون خیلی زود باشه امگا تهیونگ.
- زمان حال -
سه نفر روبه روی آلفا نشسته و هرکدوم با چشم هاشون نقشه قتل الفا رو میکشیدن بعداز مشتی که از امگا خورده بود گیج شده از دلیل مشت روی صندلی پشت محوطه دانشگاه نشسته و منتظر بود که متوجه نشد سیلی بعدی رو از کی خورد، عصبانی شده بلند شد و به دو امگایی که با عصبانیت و خشم نگاهش میکردن خیره شد که لگدی به کمرش خورد و دوباره روی صندلی افتاد و حالا سه جفت چشم عصبانی بهش خیره بودن
: میشه بگید برای چی دارم کتک میخورم؟!
امگا کوتاه قد تر که لبای درشت تری از امگای خودش داشت با عصبانیت سیلی دیگه به سمت پرتاب کرد که با گرفتن به موقع دستش اونو از برخورد به صورتش متوقف کرد
: چون نتونستی اون دیک لعنتیت رو توی شورتت نگه داره، ی افسار بهش ببند نزنه همه رو حامله کنه.
گیج شده اخمی کرد و به همه اونها خیره شد.
: لعنت بهت جئون جونگ کوک، توی لعنتی برادرم رو حامله کردی، میفهمی!!؟
جئون ناباور به سمت امگا برگشت و لبخند زد،
: اوه خدای من!! امگای من حامله اس؟!
تهیونگ با چشم های درشت شده از لفظ امگای من روی صورت الفا خم شد و با خشم گفت
: من امگای عوضی ای مثل تو نیستم.
الفا که لبخندش پاک شده بود بلند شد و دست امگا رو کشید دستش رو روی شونه امگا گذاشت.
: بین ما پیوند تشکیل شده تهیونگ، گرگ هامون جفت گیری کردن. گرگ من امگاش رو انتخاب کرده و اون تویی.
: خفه شو عوضی، اگر جفتت بود باید برای بدست اوردنش میزدی بی اجاره خودش حامله اش میکردی؟!
جیمین گفت و دست تهیونگ رو کشید تا اون رو از آلفا دور کنه که آلفا با لحن آلفا یی اش غرید و لرزه ای به بدن دو امگا افتاد
: برید و بزارید که خودم باهاش حرف بزنم.
آلفا گفت و به امگا نگاه کرد تا اون هم تایید کنه. امگا نگاهی به جیمین کرد و سری به معنای اره تکون داد جیمین نفس کلافه ای کشید و به همراه یونگی از پشت محوطه دانشگاه دور شدن .
: تهیونگ عزیزم، من قسم میخورم که هدفم از نات کردنت فقط نشونه گذاری روی تو بود، م... من نمیدونستم که توی هیتت ای، من نمیخواستم با بی اجازه حامله کردنت تورو کنار خودم نگه دارم . چهار ماه بهت فکر کردم و با خودم کنار اومدم تا بیام سمتت .
: ببین کی داره از تعهد میگه، پلی بوی مدرسه.
امگا با نیشخندی گفت و به الفای جذاب مقابلش خیره موند.
: تهیونگ نمیدونم گفتن این چیزی رو حل میکنه یا نه ولی، من میخوام که مارک تورو داشته باشم عزیزم.
امگا از حرف الفا تعجب کرده بهش نگاه میکرد، مثل اینکه توی مستی حسابی از خودش برای آلفا گفته بود اما این موضع الان نمیتونست برای آلفا مهم باشه چون الفا به چیزی اعتراف کرده بود که باعث میشد امگا داخل ذهنش زوزه بکشه.
: منو از خودت نرون تهیونگ، من حاضرم برای بدست اوردن دلت هرکاری بکنم.
: رایحه ات مال چی عه؟!
امگا بی ربط پرسید و سعی کرد با این سوال بی ربط نشون بده که میخواد تلاش الفا رو برای بدست اوردن دلش ببینه. الفا با درک منظور پشت سوال لبخندی زد و گونه امگا رو نوازش کرد.
: رایحه ماکی
: امگا نامحسوس صورتش رو به دست الفا مالید و لب هاش رو طبق عادت زمانی که میخواست سوالی بپرسه جلو داد.
: ماکی ی گل عه!؟
: یک جور گیاهه، تندی بوش مثل ادویه کاری عه اما همراهش خنکی و تلخی شراب هم داره، میدونی تا حسش نکنی نمیتونی بفهمی چه رایحه ای داره، توصیفش سخته .
خنده ای کرد و چشم هاش رو چرخوند.
: پس اسم بچه رو بزاریم ماکی؟!
: اوه عزیزم توکه اهل دراما نبودی.
آلفا گفت و لبخندی از پذیرفته شدن خودش و توله توی شکم امگا زد
: هنوزم نیستم، به نفعته یک اسم خوب برای بچه ام پیدا کنی.
: عزیزم بزار یکم رمانتیک باشیم .
امگا هم زمان که کیفش که روی زمین افتاده بود رو برمیداشت گفت؛
: برای بدست اوردن روی رمانتیک من خیلی باید تلاش کنی الفا
آلفا دنبال امگا که ازش دور میشد رفت و با خوشحالی گفت
: همه تلاشم رو میکنم امگای من.

__________________

امیدوارم از خوندن این وانشات لذت برده باشید و به اندازه کافی به تهیونگ و جونگ کوک این داستان کوتاه عشق.
رنگی کردن ستاره پایینی یادت نره *-* .
 
5671 کلمه تقدیم به شما💜
Glade🌿

رایحه ماکــی🥃/ KookvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora