Part 07

112 33 117
                                    

بعد از تعریف ماجرایی که از پروفسور شنیده بود، سوهو در سکوت عجیبی فرو رفته و به دیوار روبه‌روش خیره شده بود.

-هیونگ؟ چیزی نمیگی؟
-خیلی ریسک زیادی داره!
-میدونم ولی کار ما همیشه ریسک داشته!
-مراقبت از بچه‌های پولدار دماغو رو با این پرونده‌ی سنگین که کشتن براشون سرگرمی محسوب میشه، مقایسه میکنی؟
-نه هیونگ، ولی هم من هم خودت خوب میدونیم که تو یه آدم عادی نیستی! اصلا شغلی ‌که داریم عادی نیست و همیشه خطر درکمین جونمون نشسته!
-جونگین ما در این مورد صحبت کردیم.
-میدونم ولی واقعا دلت نمیخواد برگردی به دورانی که کلی کارهای خفن میکردی؟
-نه
-ولی من نمیتونم از حرفی که زدم برگردم، من بهش قول کمک دادم.

سوهو کلافه موهای نیمه بلندش رو به عقب فرستاد و نفسش رو محکم رها کرد.

-نقشه‌ات چیه؟
-برای اینکه به دشمن ضربه بزنیم اول باید خوب بشناسیمش.
-خب؟
-به کمکت نیاز دارم هیونگ
-نقش من اینجا چیه؟
-کمکم کن اطلاعات جمع کنم.
-مگه نمیخوای از کره بری؟!
-درسته برای اینکه اوضاع رو عادی جلوه بدیم، من به همراه کیونگسو میرم و تو اینجا اطلاعات جمع میکنی و...
-آها اطلاعات با منه، ماه عسلش باتو؟
-هیونگ!! من مثل تو روابط گسترده ندارم.
-باشه و چی؟
-بورام، لطفا امنیت و محافظت از بورام رو به عهده بگیر‌.
-بورام؟
-دختر پروفسور. برای اینکه بتونیم ازشون اطلاعات جمع کنیم لازمه که همه چیز رو مثل سابق نشون بدیم.

سوهو میدونست منظور جونگین از حالت عادی چی میتونست باشه، اون‌ها برای ضربه زدن زمانی رو از دست نمیدن و اگه پروفسور برای دفاع از خانواده‌اش فرار یا پنهان شدن رو انتخاب کنه، اون‌ها حرکت بعدی رو انجام نمیدادن، سوهو خوب این استراتژی رو میشناخت ولی نگران بود چون با افراد سطح پایینی روبه رو نبودند و معلوم نبود پایان داستان مثل تمام این سال‌ها یه پایان خوش برای پروفسور یا تیمش باشه.

-هیونگ کمکم میکنی؟
-به یه شرط
-چه شرطی؟
-قول بده زنده بمونی!
-قبوله!!
-برای شروع چیزی رو در نظر داری؟
-پرونده‌ی یکی از کارمند‌های سابق پروفسور، الان اخراج شده و به گفته‌ی کیونگسو به کشورش برگشته.
-بهش مشکوکی؟
-اون اولین کسی بود که بعد از تعریف‌های پروفسور نظرم رو جلب کرد، درز اطلاعات مهم به بهونه‌های الکی نمیتونه فقط یه سهل انگاری ساده باشه!
-منظورت اینه ماموریت تخریب پروژه رو داشته؟
-شاید پروژه شاید هم مثل تمام موارد لندن، بی‌اعتبار کردن پروفسور!
-باشه مشخصاتش رو برام بفرست، از همین شروع میکنیم.

سرش رو به حالت تایید تکون داد و با یه خداحافظی آبرومندانه از دفتر بیرون رفت، امروز باید آخرین کارهای رفتنشون رو انجام میدادند و این یعنی روبه‌رو شدن با پروفسور و وکیلی که جونگین به هیچ طریقی ازش خوشش نمیومد.

Because Of My DaughterOnde histórias criam vida. Descubra agora