sympathy fifteen.

10 5 0
                                    

وقتی راجب گذشته، مخصوصا گذشته ای که سعی در فراموش کردنش داری با کسی صحبت میکنی حتی اگه احساس صمیمت زیادی باهاش داشته باشی بازهم نمیتونی مثل سابق باشی. حس خجالت و معذب بودن میکنی. شیومین هم بعد از اتفاقات دیشب همین حس رو داشت. آدمی نبود که با همه راحت نباشه اما این بار فرق داشت. نمیتونست عادی و نرمال رفتار کنه. خوشبختانه چن هم ازش چیزی نپرسید. نسبت به شب گذشته محتاط تر شده بود.
بدون گفت و گویی تصمیم گرفتن از اون روز تا زمانی که شیو حالش بهتر بشه باهم حرف نزنن و فقط حال همدیگه رو بپرسند، حتی اگه بیشتر از یک هفته طول میکشید.

شیومین به خونه خودش برگشت و چن سرگرم کارش شد. روز شیو معمولی گذشت و فقط به خواهرش سر زد ولی روز چن خیلی هم خوب پیش نرفت. یکی دیگه از مراجعه کننده هاش هم کاملا درمان شد و جلساتش به پایان رسید اما با یک نفر به مشکل خورد.
دختری که به همراه پارتنرش به جلسات میومد دچاراوضاع وخیم تری شده بود. زمانی که نوبتشون رو اعلام کرد و پارتنرش تنها وارد اتاق شد این رو متوجه شد.
-چه اتفاقی برای جوی افتاده؟ میتونی بهم توضیح بدی؟
جعبه دستمال کاغذی رو به سمت وندی گرفت اما اون دخترجلوی گریه‌ش رو گرفته بود و نمیخواست یه غریبه اشک ریختنش رو ببینه.

-چند شب پیش که باهاش چت میکردم حالش خوب بود و سرحال بنظر میرسید ولی فرداش که رفتم دم خونه‌ش تا باهم بریم دانشگاه دیدم که خونه خالیه و کسی توش نیست حتی چند بار زنگ که مطمئن شم ولی کسی جواب نداد. به گوشیش زنگ زدم تا ببینم چه خبر شده و وقتی مادرش جواب داد فهمیدم داستان از چه قراره. مادر و خانوادش همون شب متوجه شده بودن که با من دوست عادی نیست اونم... اونم یکاری دست خودش داده بود و توی بیمارستان بود. کلی سرم داد زد و گفت دیگه به دخترش زنگ نزنم و گوشیو روم قطع کرد. دو روزیه که ازش خبر ندارم. میشه شما یه خبری ازش بگیرید؟

حدس اینکه چه اتفاقی افتاده برای شخصی که روانشناس بود سخت نبود. مطمئنا جوی دست به خودکشی زده بود.
وندی با چشمای ملتمسش به مشاور نگاه کرد و امیدوار بود حداقل اون بتونه خبری از دوست دخترش بگیره. چن با شنیدن اتفاقی که افتاده بود خیلی ناراحت شد و برای اینکه کمکی به دختر کرده باشه گفت: حتما وقتی از حالش با خبر شدم باهات تماس میگیرم نگران نباش و لطفا مراقب خودت باش.
وندی تشکری کرد و شمارش رو به مشاور داد و بعد با امیدی که چن بهش داده بود از اتاق خارج شد. بخاطر جوی هم شده باید سالم میموند تا زمانی که حالش بهتر شه باهم مشکل پیش اومده رو حل کنن.

خدا رو شکر که بعد از اون مراجعه کننده دیگه ای نداشت و میتونست به خونه برگرده چون داستان اون دو دختر قدری روی روحیش تاثیر گذاشته بود که آمادگی رو به رو شدن با فرد دیگه ای رو نداشت. البته مشکلات شخصی خودش که تماما به شیو مربوط میشد هم بود. دلش شدیدا میخواست که دوست پسرش رو ببینه و تنها با بغل کردنش کمی آرامش بگیره.

Mr.sunshineWhere stories live. Discover now