«برو»

324 64 21
                                    


صدای زوزه‌ای که توی سرش می‌شنید باعث شد چشم‌هاش رو آروم باز کنه. با چند بار پلک زدن، دیوار‌های اتاقش توجهش رو جلب کردن. تاثیر گیجی بعد از بیهوشی، هنوز از بین نرفته بود و نمی‌دونست دقیقا چه اتفاقی افتاده.

چشم‌هاش رو محکم فشار داد و روی آرنجش نیم خیز شد. گرگش از این که تلاشش برای هوشیار کردن بدن انسانیش جواب داده خرسند، نشسته بود و دست‌هاش رو جلوی بدنش روی هم گذاشته بود.

یادش اومد. صبح توی آشپزخونه از حال رفته بود و...

بوی بنزین!

به سرعت روی تخت نشست و سعی کرد بعد از کنار زدن لحاف، دمپایی‌هاش رو بپوشه. امکان نداشت که هیونگش اینجا باشه. اون هم بعد از ده سال!

جیانگ توی این مدت، با اینکه هزاران بار به کره اومده، یک‌بار هم بهشون سر نزد و حالا حضورش غیرممکن به نظر می‌رسید. نکنه اتفاقی افتاده بود؟

«امکان نداره اینجا باشی!»

این جمله رو مداوم زیر لب تکرار می‌کرد. بعد از پوشیدن دمپایی‌ها به سمت در قدم برداشت که بین راه رایحه‌ای‌ زیر بینیش پیچید و خشکش زد. عطر آلفا زودتر از خودش اعلام حضور کرد و بعد از اون صدای تق‌تق درب و ورود مرد، به اتاق امگا بود.

پسر کوچیک‌تر لب‌هاش رو به هم دوخته بود و شوکه به مرد جلوش نگاه می‌کرد. جیانگ، چند قدم فاصله‌ی بینشون رو پر کرد. یک دستش رو با کنار زدن کتش، توی جیب شلوارش گذاشت و سعی کرد جو حاکم رو از بین ببره.

«کی بیدار شدی؟»

«اینجایی!»

مرد آلفا لبخند عمیقی به لحن غمگین پسر زد. درک می‌کرد که شوکه شده باشه؛ پس بدون توجه به جمله‌ی خبریش، سوال دیگه‌ای رو مطرح کرد.

«حالت بهتره؟ سرگیجه نداری؟»

درجواب فقط سکوت امگا نصیبش شد. نگاهش رو از چهره‌ی پسر گرفت و دور اتاق چرخید. دیزاین و طراحی مشکی اتاق، رنگ عجیبی برای یک امگا بود؛ اما درعین حال شیک و آرامش بخش بود، درست مثل صاحبش.

قدم‌هاش رو به سمت وسایل اتاق برداشت. با انگشت دست آزادش هرچیزی رو لمس می‌کرد تا با سرگرم کردن خودش فضای کمی به پسر کوچیک‌تر برای تحلیل اوضاع بده.

به میز کار پسر که رسید، برگه‌هایی که حاوی انواع طراحی‌ لباس بود رو از زیر چندین دفتر، توجهش رو جلب کردن.

جونگ‌کوک مبهوت به حرکات آلفا نگاه می‌کرد. حتی اشک‌هایی که دیدش رو تار می‌کردن، مانع خیرگیش نشدن.

نمی‌دونست باید چه احساسی داشته باشه. دیدن بزرگ‌ترین حامیش اون هم بعد از یک دهه به صورت ناگهانی، اونقدر براش تعجب برانگیز بود که نتونه عکس‌العمل درست و دلخواهی نشون بده. به سمت تختش رفت، درحالی که یک پاش از تخت اویزون بود، روی زانوی مخالفش نشست و به آلفای قرمز پوش که روی میزش خم شده بود و با دقت به طراحی‌هاش نگاه می‌کرد، خیره شد.

Wineحيث تعيش القصص. اكتشف الآن