Part 11- Heaven

202 29 32
                                    


لیست چیزهایی که مینگیو توشون بده، به طرز خجالت‌آوری بلنده. "صبر کردن" در صدر این لیست قرار داره. و این دقیقا کاری که باید روز بعد انجام بده.

صبر کنه.

دیشب خوب نخوابیده و همین موضوع باعث شده که حتی حساس‌تر هم بشه. بعد از اینکه سوکمین رو به خونه‌اش می‌رسونه و مطمئن میشه که سوکمین در حالتی به خواب میره که خطر خفه شدن با استفراغ تهدیدش نمی‌کنه، به خونه برمی‌گرده و یه ساعتی رو روی ننوی توی حیاط میشینه.

بیش از حد نگران و حالش دگرگونه که بخواد قدمی داخل خونه بذاره. پامپکین پیشش می‌مونه و حضور پر از گرما و آرامش‌بخش اون یکمی به مینگیو کمک می‌کنه ولی به اندازه لازم کافی نیست تا جلوی نگرانی مینگیو در مورد اتفاقاتی که قراره در آینده بیفته رو بگیره.

به علاوه اون ونوو رو بوسیده. هنوز هم می‌تونه حس لبای ونوو رو روی لبای خودش حس کنه و فکر کردن به این اتفاق به تنهایی کافیه تا ضربان قلبش رو روی هزار ببره و حس می‌کنه معده‌اش در حال معلق زدن توی شکمشه.

اونا هم رو بوسیدن.

اونا هم رو بوسیدن.

مینگیو نمی‌تونه احساساتش رو کنترل کنه و اون قدر روی تاب تکون می‌خوره که در نهایت روی زمین میفته و پامپکین جوری بهش نگاه می‌کنه انگاری که مینگیو عقلش رو از دست داده.

موفق میشه تا قبل از طلوع خورشید یه ساعتی بخوابه. بعدش برای خودش و مادربزرگش صبحونه آماده می‌کنه به‌خاطر اینکه این قدر به اتفاقاتی که بین خودش و ونوو افتاده فکر کرده که چیزی نمونده از نگرانی دیوونه بشه. بعدش ظرف‌ها رو هم می‌شوره و چیزی نمونده بود که باسن مبارکش رو هم از دست بده چون مادربزرگش اصلا این کمک‌های مینگیو رو نمی‌خواست.

بعدش توی شستن لباس‌ها کمک می‌کنه؛ سبد لباس‌ها رو از پله‌ها بالا و پایین می‌بره چون که ماشین لباس‌شویی توی زیرزمین قرار داره. کمک می‌کنه که لباس‌های خیس رو توی باغ پهن کنن و تماشای مادربزرگش که پامپکینی رو که حوله‌ای دزدیده و دورتا دور باغ مشغول دویدنه، بامزه است براش

و حالا مینگیو روی زمین نشسته، داره گل‌های باغ مادربزرگش رو می‌چینه. مادربزرگش کلی گل نرگس توی باغش داره و مینگیو نمی‌دونه که اجازه داره اونا رو بچینه یا نه ولی به نظرش ممکن نیست که مادربزرگش بخواد از دستش عصبانی بشه. اون خیلی مینیگو رو دوست داره.

بارها و بارها نگاهش روی دروازه خونه سر می‌خوره، قلب نگرانش امیدواره که ونوو اونجا ظاهر بشه تا اونا بتونن در مورد حرف اتفاقات دیشب بزنن و کمی آروم بشه. برای اینکه اگه به زودی نفهمه که چه اتفاقی قراره بیفته، دچار حمله قلبی میشه.

Catch the Stars_ Persian translation (Minwon/Meanie)Kde žijí příběhy. Začni objevovat