برگ چهارم

13 3 0
                                    

محبوبم

حالا من قدرت مندم.

دست تو در دست من است و نگاهم به نگاهت.

چشم هایم صورتت را جست و جو می کند تا جایی را پیدا کند که ستایش نکرده باشد.

و تو به من لبخند میزنی و من دوباره متولد می شوم.

همانند ماهی که به آب محتاج است، من هم محتاج توام.

با من عهد ببند که خود را از من دریغ نمی کنی.

و من هم با تو عهد می بندم که
روزی که دیگر چشمانت به من لبخند نزند،

روزی که قلبت برای من تپش نکند،

دنیا را ترک می کنم.

و باز هم با تو پیمان می بندم که اگر عشقم به تو تمام شد، عمرم هم با آن تمام شود که این عشق تو اکسیر حیات من است.

خودخواهی است، اما بگذار در مورد تو خودخواه باشم زیرا آسان به دست نیامدی که آسان بروی.

بروی من را هم با خودت می بری. اما با دو مقصد متفاوت. چون تنها چیزی که به جز مرگ درمانی ندارد، همان عشق است.

تو | 𝓨𝓸𝓾Where stories live. Discover now