...پایان

1 1 0
                                    

عزیزم

می دانم که گناهان کرده و نکرده ام باعث این جدایی شده؛ اما خودخواهانه بخشش تو را می خواهم، اما اگر میلت با بخشش نیست، پس فدای یک تار مویت...

اما معشوقم، آیا تو نیز سردرگمی؟

سنگینی ای سینه ات را آزار می دهد؟

بغضی در گلویت تهدید به شکستن می کند؟

آخرین کلماتمان مدام به یادت می آید؟

امید دارم که این گونه نباشد... امید دارم که تو آسوده باشی... امید دارم که دست سرد اشک چشمانت را لمس نکند... امید دارم که ساده فراموش کنی و بگذری...

محبوبم

به هنگام رفتن، با خود نیاندیشیدی که سرانجام منی که با تو یکی شده بود چه می شود؟

با منی که همراه خود از این پوسته اکنون خالی بردی چه می کنی؟دور می اندازی اش؟

کاش قبل رفتنت می گفتی که کجا به دنبال تکه گمشده ام بگردم. .. امیدوارم که نابودش نکرده باشی...

کاش قبل رفتنت "من" را برمی گرداندی...

وجودم

کاش می گفتی که چگونه "ما" هایی که یادگاری مانده را از بین ببرم...

اما...

اما آیا تو خود از تمام "ما"های ما گذشته ای؟

تو | 𝓨𝓸𝓾Where stories live. Discover now