در حال رقص و خوندن روی پیست بود
شاید داشت از شدت رقصیدن روی پیست عقلش رو از دست میداد
اما محال بود هدف اصلی خودش رو از یاد ببره
برای گرفتن دعوت نامه...تلاش های پی در پی و سختی انجام داده بودند...
شخصی که براشون دعوت نامه فرستاد..کاملا ناشناس بودمطمئن بود پارتی یی که داخلش هست...حتی کمی،برای میهمانان اصلی،برای خوشگذرونی برگزار نشده
اینجا معامله هایی از جنس خون انجام میشه...قاچاق،لولیتا،قاچاق بدن و....البته معلومه که لا لیسا...فقط برای خوشگذرونی اینجا نیست
اون ماموریت داره!ماموریت برای پیدا و دستگیر کردن جئون جونگ کوک
همونطور که داشت مثل گل های زیبا ولی شکننده میرقصید
چشمش به یک قیافه غریب ولی آشنا خورد....اون دختر رو قبلا کجا دیده بود؟
♤••••••••••••••••••••••••••••••♤
Kook
همونطور که داشت دنبال جنی میگشت...به قیافه ای غریب ولی جذاب و خواستنی رسید
مطمئن بود حتی یکبار هم اون شخص رو ندیده...ولی کی میدونه؟
رو به تهیونگ،پایه تمام کثافت کاری هاش کرد و لب زد:
+اون دختره اونجا!روی پیست رقص...قبلا دیده بودیش؟همونطور که داشت دنبال یک قیافه ناآشنا میگشت..بعد مدت زمان کوتاهی پیداش کرد،به هر حال پیدا کردن همچین شخصی نباید اونقدر سخت باشه رو به کوک کرد پچ زد:
×هی کوک!اون یا باید یک بچ دیگه باشه!یا عضو جدید یک باند!
هیچکس بدون دعوت نامه وارد اینجا نمیشه!حتی مورچه هاسری به معنای قانع شدن تکون داد...ولی مطمئن بود شب نمیتونه از پس فکر کردن در این باره بخوابه
تهیونگ هم اینو میدونست،اما بهتره این موضوع جای دیگه ای باز شه
فعلا باهاش کار داشت،الان فقط میخواست تا پایان پارتی...برای از بین بردن افکارش...به چیز بدهمعلومه که جئون جونگکوک قصدی برای ازیاد بردن اون دختر نداره
♤••••••••••••••••••••••••••••••♤
Lisa
پرش زمانی(یک هفته بعد)بعد از یک هفته..تمام کثافت کاری هایی که تو کره قادر به انجام دادن اونها نبود رو...انجام داد...البته...نمیتونست حجم زیادی از اطلاعات رو که بدست آورده بود...فاکتور بگیره!
مخصوصا یکی از شب های این هفتهخیلی وقت بود ذهنش پیش یک پسر گیر کرده بود...البته..زمان طولانی یی رو با اون سپری کرده بود...ولی الان باید از یادش میبرد...دیگه فکر کردن به اکسش رو باید تموم میکرد
لا لیسا برای کارت ورود کار خاصی انجام نداده بود...ولی این درباره اون شخصی که کارت ورود رو گیر آورده صدق نمیکرد...پس سریعا از فکر اون بیرون اومد و مشغول فکر کردن به فشارهای روانی روش شد
باید به کره برگرده.....اگه یکم دیگه اینجا میموند ممکن بود جئون جونگ کوک نابودش کنه
♤••••••••••••••••••••••••••••••♤
Lisa and jisoo
پرش زمانی(۳سال)
_اوفففف جیسویااا....برو پیش دوست پسرت عر بزن با من سینگل به گور عقاب چیکار داری؟
YOU ARE READING
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚕𝚘𝚟𝚎 | Liskook/Taennie
Fanfictionتا به حال مجبور شدید عاشق باشید؟اوه...این یه داستان غمانگیزه..... شرح:چگونه با انجام یک ماموریت زندگی خود را داغون کنیم؟بیاین باهم همراه باشیم کوک:علاقه ای به من داری؟ لیسا:اره!...در حدی که بهت افتخار میدم به دست های من بمیری! کوک:افتخار بزرگیه...