نارنجی با گلایه گفت:
هیچوقت در این دنیا محبوب نبودم
خورشیدشان بودم!
اجر خانه هایشان!
اتش گرمایشان!
اما در اخر هیچ بودم برایشان!
حکایت توعه......باعث سرپاموندنشون بودی اما قدرت و ندونستن_مین یونگی
Kook
با نفس نفس به جلو خم شدم و دستم رو روی زانوهام گذاشتم
نفسم بالا نمیومد
اون سخره هارو پیدا کرده بودیم و مثل اینکه اولین گروه هم بودیم
مسیر خیلی طولانی بود و به خاطر شن ها و ماسه های نرم طولانی تر هم شده بود
پادگان از این فاصله معلوم نبود
حالا باید منتظر میشدیم نفسمون جا بیاد و بعد دنبال اون اویز چوبی ای که فرمانده کیم گفته بود میگشتیم
نفس عمیقی کشیدم و همزمان کمر خمیدم رو راست کردم
برگشتم به اون دو نفر نگاه کردم گوک روی یه سخره نشسته بود و نفس نفس میزد
فلیکس هم دستاش رو پشت کمرش گذاشته بود و با سری رو به بالا نفس نفس میزد~این....این....فرماندهه.....اینجارو .....کی پیدا.....کی پیدا کرده
میون هر کلمه ای که میگفت صدای نفس نفس زدنش هم میومد
صدای گوک که تازه نفسش بالا اومده بود بلند شد_بزار نفست بالا بیاد بعد حرف بزن
~اخه هنوز یه شبانه روز از وقتی اومده اینجا نگذشته چجوری و کی اینجارو پیدا کرده
+دیشب قبل خواب صدای قدم های یه نفر رو از بیرون شنیدم که داشت میرفت سمت ساحل
ساعت حدود چهار،چهار و نیم بود
~هووففففف
بیاید بریم اون اویز رو پیدا کنیم
+اوکی گوک بلند شو
_باشهسه نفری شروع کردیم به گشتن محوطهی ساحل
زیر شنها، بین سخره ها و حتی زیر بعضی از سنگ هارو گشتیم اما اویزی پیدا نکردیم
دو تا دیگه از گروه ها هم رسیده بودند و اما اونا هم هنوز نتونسته بودند اویزی پیدا کنند
کلافه دستی لای موهای پریشونم کشیدم و سعی کردم حرفای کیم رو به یاد بیارم[ به گروه های سه نفره تقسیم میشید و در طول ساحل به سمت راستتون شروع به دویدن میکنید تا جایی که به جای شن و ماسه سخره هایی رو کنار دریا ببینید
زیر شن ها،بین سخره ها و هر جایی که به فکرتون میرسه رو میگردید و اویز های چوبی ای رو که اونجا مخفی شده رو پیدا میکنید
به ازای هر گروه یک اویز]مثل اینکه اگه جاهایی که به فکرمون میرسه رو بگردیم حالا حالاها اون اویزا رو پیدا نمیکنیم
باید دنبال جاهایی بگردیم که خیلی ساده باشه اما به فکرمون نرسه
همون جاهایی که مطمئنیم که یه فرمانده ی سرسخت امکان نداره یه اویز رو اونجا پنهان کنه
مثل یه معمای سخت که یه جواب خیلی ساده داره
به اطرافم نگاه کردم
چشمم به بوته ای افتاد که بین دو تا تخته سنگ قرار داشت
بوته پر از شاخو برگ بود و چون بین دو تا سخرهی بزرگ بود زیاد دیده نمیشد
به سمت بوته حرکت کردم تا بین شاخه ها و زیر برگاشو نگاه کنم
برگ ها و شاخه هارو کنار زدم و همون موقع چشمم به اویز چوبیای افتاد که به شکل گرگ، تراش خورده بود و به یکی از شاخه های بوته اویزان شده بود سریع برداشتمش و رو به فلیکس و گوک که داشتن بین شن ها و ماسه هارو میگشتن بلند داد زدم

VOUS LISEZ
Ice Commander
Loup-garouسلام😂 برای اولین بار میخوام فیک بنویسم دارم از استرس سکته میکنم کاپل: کوکتهگوک کاپل فرعی: نامجین، سپمین فیک: Ice Commander فرمانده ی یخی خلاصه: کوک و گوک دو الفای اصیل که تو گارد امنیتی مخفی(گروه ضربت خودمون😂) کار میکنن و جزو بهترین و خط...