part 4

98 14 24
                                    

لازم نیست برای کسی که درک نمیکنه توضیح بدی
چه کارایی براش کردی
چقدر باهاش ساختی
چقدر به فکرش بودی
چقدر از خودت گذشتی
فقط باید خودتو ازش بگیری
گذر زمان خودش همه چیز رو بهش می‌فهمونه
شاید دیر اما بلاخره اینو فهمیدم

_کیم تهیونگ

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

راوی

*نباید اینکارو میکردی
÷اتفاقا از همون اول باید اینکار رو میکردم
اون وقت دیگه جرئت نمی‌کرد تو چشمام نگاه کنه و بهم بگه هرزه
*من متاسفم

با شنیدن صدای غمگین شده ی فرد پست خط لحن عصبی و تندش ملایم‌تر شد و گفت

÷بس کن یون تقصیر تو نیست
من به خواست خودم اومدم
* اما اگه من ازت نمی‌خواستم به اون اردوگاه نمی‌رفتی
همش تقصیر منه
اما....اماقسم میخورم من فقط میخواستم کمکت کنم
فکر کردم اگه از اینجا دور باشی اون مرتیکه دیگه اذیتت نمیکنه
فکر می‌کردم بعد یه مدت بی‌خیالت میشه و میزاره راحت زندگیت رو بکنی
نمی‌دونستم حتی از این فاصله هم ولت نمیکنه و مدام با زنگاش عذابت میده 

پسر کوچیک‌تر لبخند کم‌جونی به لحن هل و دستپاچه‌ی هیونگش زد و دوباره سعی کرد با لحن ملایمی پسر بزرگتر رو اروم کنه

÷هیونگ یواش تر یکم نفس بکش
چند بار باید بگم تقصیر تو نیست
خودتم میدونی هرچقدرم تلاش میکردی اگه خودم نمی‌خواستم نمی‌تونستی مجبورم کنی که به این اردوگاه بیام
پس عذاب وجدان مسخرت رو بریز دور
در ضمن عوضی بودن اون مرتیکه ربطی به تو نداره
* هوم.....میدونم اما فکر به اینکه من باعث شدم همه چی رو ول کنی و به اون اردوگاه بری داره دیوونم میکنه
÷ نگران نباش هیونگ من از پس خودم بر میام
مطمئن باش به خاطر هوسوک هیونگ هم شده از خودم مراقبت میکنم
هنوز صدای جیغاش قبل از اینکه بیام اینجا تو گوشمه
و همینطور به خاطر مهم ترین شخص زندگیم

یونگی خنده ی بلندی کرد و گفت

*میدونم و به خاطرش خوشحالم
راستی اون مهم‌ترینت دلش واست تنگ شده

لحظه ای سکوت بین دو نفر برقرار شد و بعد دوباره صدای مهربون مرد بزرگتر شنیده شد

*نگران نباش خودم میدونم با اون سرباز بی‌مصرف چیکار کنم
مطمئن باش دیگه جرئت نمیکنه سعی کنه به امگایی زور بگه
توهم سعی کن زودتر بیای اینجا و مهم‌ترینت رو از نگرانی و دلتنگی نجات بدی

خنده ی بمش تو گوش مرد بزرگتر پیچید و قلبش رو گرم کرد
به خاطر خنده ی کوتاه دونسونگ کوچولوش لبخند بزرگی روی لب هاش نشسته بود

÷ نیاز نیست هیونگ
فکر کنم به اندازه ی کافی ادب شده
و باشه میام البته بعد از اینکه اینجارو یکم سروسامون دادم
* باشه ولی حقا که دونسونگ خودمی بدجوری اون سرباز بخت‌برگشته رو ترکوندی
÷ حقش بود
برو دیگه به کارات برس هیونگ
خیلی وقتت رو گرفتم فقط نیاز داشتم با یکی حرف بزنم
* من برای دونسونگ کوچولوم همیشه وقت دارم
هر موقع احساس کردی نیاز داری یکی بهت گوش بده بدون من منتظرم تا صدات رو بشنوم
÷ممنون هیونگ
میدونی که چقدر دوست دارم
به همه بگو دلم واسشون تنگ شده
*منم دوست دارم
اونا هم دلشون واست تنگ شده
جیمین همش بهونت رو میگیره
هوسوک هم که دیگه گفتنی نیست
مراقب خودت باش من هنوز به گوشام نیاز دارم موهام رو هم دوست دارم
اگه اتفاقی برای تو بیفته جیمین موهام رو میکنه و هوسوک هم از خجالت پرده‌ی جفت گوشام در میاد
در ضمن جواب اون مهم‌ترین رو چی بدم

Ice CommanderDove le storie prendono vita. Scoprilo ora