فلش بک*
سئول 6 ژوئن ساعت 8:30 صبح+سلام خیلی خوش اومدین میتونین هرچی خواستین سفارش بدین.
سرشو بلند میکنه و به دختر رو به روش خیره میشه.
دختری که یک ماهه به صورت متوالی به این رستوران میاد تا ببیندش.
+آقا نمیخواید سفارش بدین؟
به خودش میاد و نگاهشو به منو میده.
_یک پرس غذای ویژه.
+حتماا..
میخواد امروز تمومش کنه.
نمیخواد دیگه برای دیدنش بیاد اینجا.
منتظر اماده شدن سفارشش میشه.
پاهاشو با استرس تکون میده.
+بفرمایید اینم از سفار..
_بشین.
+بله؟
به چشمای زیبای دختر که با تعجب گرد شده نگاه میکنه و لبخند روی لبش کش میاد.
_گفتم بشین میخوام باهات حرف بزنم.
+من کار دارم نمیتونم...
_هرچقدر پول لازم باشه خرج میکنم فقط بشین.
بلاخره دختر نازدارش میشینه و میتونه معذب بودنشو حس کنه.
توی چشماش خیره میشه و به حرف میاد.
_راستش چند وقتیه فقط به خاطر تو میام اینجا..
من هیچوقت این حس دلتنگیو تجربه نکردم...
میتونم بگم تو عشق اولمی.بدون زمینه چینی حرفشو زده پس تعجب دختر بی دلیل نیست.
+ببخشید م..ن باید برم.
زودتر از دختر بلند میشه و دستشو میگیره.
_تا جوابمو نگیرم نمیرم.
به چشم های دو دوزن دختر نگاهی میندازه.
+متاسفم..من نمیتونم با شما باشم.
و به سرعت رد میشه.
دیگه تموم شد.
دختر ردش کرد.
با ناامیدی روی صندلی لیز میخوره.
کم کم به خودش میاد و به سمت بیرون رستوران به راه میفته.
حالش شدید خرابه و قلبش تند تند میزنه.
اولین دختری بود که به سمتش رفت و اینجوری ردش کرده بود؟
+آقاا
با شنیدن صداش با ضرب سرشو برمیگردونه.
+منم ازتون خوشم اومده..
پایان فلش بک*با یادآوری اون روزها عصبی از روی صندلی بلند میشه که باعث میشه صندلی با صدای وحشتناکی بیفته و بعد از رستوران خارج میشه.
YOU ARE READING
the price of love
Fanfictionکسایی هستن که برای هم جونشونم میدن. اما حاضرن اونا رو به منافعشون ترجیح بدن؟؟ مخصوصا اگه عشق در کار باشه. عشق آدم رو کور میکنه. حالا فکر کن عاشق فرد اشتباهی بشی. "همینطور که اشک میریزه با ناباوری لب میزنه: _بگو که دروغه بگو همه ی اینا خوابه بگو اشتب...