دستش رو سمت صورت ته برد ناباورانه به پسر نگاه میکرد.. انگار که روح دیده باشه سر جاش خشک شده بود ..
- چی.. چیکار میـ..میـ..میکنی؟! به من نزدیک نشوو
کوک نگاهش به لب های گوشتی ته افتاد.
دلش می خواست تا از سرخی لب های پسر کام عمیقی بگیره .
انگار دیدن اون لب ها ، اون چشم های تیله ای مرد رو به خاطرات دور و درازش میبرد ..خاطراتی که سال ها طول کشیده بود فراموش شن و به دست باد بسپره .. اما با دیدن اون آدمیزاد همه چی در لحظه به ذهنش حمله ور شدن ..همانطور که نگاهش بین چشم ها و لب های پسر در رفت و آمد بود به سمتش خم شد ..
ته که ترسیده بود خودش رو عقب کشید اما به تاج تخت برخورد کرد .. انگار راه فراری نداشت و اون مرد مثل شکارچی گرسنه ای که شکار لذیذی رو گوشه ای گیر انداخته بهش خیره شد ..
آب دهنش رو قورت داد و در یک لحظه لب پایینش رو شکار کرد.ته از حرکت ناگهانی مرد با چشم های بزرگشده از شوک ، دستی انداخت و خواست خودش را از اون وضعیت نجات بده اما زورش به مرد نرسید ..
انقدر سنگین بود که حتی یک اینچ هم جابجا نشد .. حرکات لب ، زبون و دست های کوک باعث آروم گرفتن ته شد . انگار که بدنش به اون نوازش ها نیاز داشت ..حس عجیبی تو لحظه بهش تزریق شده بود که گویی هیپنوتیز شده باشه .. ذهنش کار نمیکرد ..
چشم هایش رو بست و کل وجودش رو به دستان مرد سپرد ..
بنظر میرسید که از وضعیت پیش آمده در عین ناراضی بودن به شدت لذت میبرد ...کمکم خودش هم با مرد همراهی کرد ...اول کمی دستش رو نوازشوار از روی شلوار روی عضوش کشید .. که لرزی به تن ته افتاد..
دستش رو داخل شلوار پسر برد و خیلی آروم دیکش رو نوازش کرد از انجام این کار چهره ته جمع شد اما چشمش رو باز نکرد ..انگار مرد درحال کنترل کردنش بود.
وقتی از خیس شدن عضوش اطمینان حاصل کرد، انگشت های کشیده اش رو سمت سوراخ نبض دار پسر برد و بعد لمسش کمی به داخل فشارش داد ..
از حرکت ناگهانی مرد ، از تَه گلو آهی کشید که تو دهن مرد خفه شد ..دستش رو روی سینه کوک گذاشت و پیراهن مشکیش رو چنگی زد و ناله های خفیفی از گلوش خارج شد ..
VOUS LISEZ
𝔯𝔢𝔡 ❍ 𝔭𝔢𝔞𝔯𝔩
Vampire𝔯𝔢𝔡 ❍ 𝔭𝔢𝔞𝔯𝔩 🔞 ته پسری دانشجو که برای یه پروژه به همراه دوستاش جیهوپ و نامجون ، به سمت جنگل تاریک میرن.... جنگلی که بومی های اونجا ، اون رو نفرین شده میدونن... اما تو راه اتفاقات ناخوشایند برای ته رخ میده و اون سر از قلعه ارباب تاریکی در میا...