پارت اول

243 9 0
                                    

من فقط یک هفته پیش به عنوان پیشخدمت در یک هتل پنج ستاره معتبر شروع به کار کردم و باید بگم که در حال حاضر این کار را دوست دارم.
من دوستش دارم چون مردم پول خوبی می دند
بعضی از مشتری ها فقط برای آوردن یک چیز کوچیک به من انعام میدند
حوله یا حوله تمیز
من چیزهای زیادی برای مراقبت دارم، و منحرف کردن ذهنم در حال حاضر چیزی است که در دنیا بیشتر به آن نیاز دارم تا به دوست پسر احمق سابقم فکر نکنم. ما شش سال با هم بودیم و همین سه ماه پیش از هم جدا شدیم.
هفته اول نسبتاً آرام گذشت.
اما یک روز صبح به طور کاملاً تصادفی متوجه شدم که در داخل این هتل همه چیز ظاهر است.
در اتاقی را باز کردم تا مطمئن شوم که آن را تمیز کرده‌ام، حتی مطمئن نبودم که باید اینجا باشم یا نه...؟
و حالا دارم به فاک رفتن یکی از همکارام و میبینم
روی تخت دونفره همکارم بدجوری داره به فاک میره
هر دو بی بند و بار از آن لذت می برند و فقط همکارم متوجه من می شود.
فوراً در را می بندم و می مانم تا خودم را جمع کنم

به دیوار تکیه میدم باید خودم و جمع و جور کنم

چند دقیقه ای می گذرد، مشتری اول راضی می رود.

سپس دبی، همکارش، بیرون می آید.
جلوی من می ایستد و با من صحبت می کند.
-بعضی از مشتریان اگر قبول کنید با آنها بخوابید ، پول خوبی میدند . و وقتی می گویم خوب، در مورد صورت حساب های بزرگ صحبت می کنم. من حتی می تونم الان هزینه دانشگاه دخترم را با پول که انشب بدست آوردم بپردازم . تو هم باید انجامش بدی.

به من لبخند می زند و بعد می رود.
و بنابراین تصادفاً متوجه می شوم که برخی از خدمتکاران برای پول اضافی تبدیل به اسکورت می شوند.
گاری را از راهرو هل می دهم و فکر می کنم. در واقع، من هم واقعاً به پول نیاز دارم، بدون اینکه لزوماً در پایان ماه منتظر حقوقم باشم. می توانستم یک ماشین جدید بگیرم، سه ماه کرایه عقب افتاده را پرداخت کنم، تلویزیون غول پیکری که دوست دارد در اتاق نشیمنش بگذارد را به مادرم بدهم، و خیلی چیزهای دیگر که در حال حاضر به ذهنم نمی آید.
اما من به چه چیزی فکر می کنم!
من نمی توانم مثل دبی کار کنم! قطعا نه.
من مثل آنها نمی توانم بدنم را به پول بفروشم
او و بسیاری از همکاران دیگر
حتی اگر مشتریان بسیار ثروتمند باشند و به خوبی پرداخت کنند.
باید تمرکز کنم و به کارم برگردم.
به طور جدی، همانطور که تاکنون انجام داده ام.

_________
اتاق بیست و هشت طبقه دوم نیاز به نظافت دارد. سریع رفتم و دست به کار شدم
تخت را باز می کنم و می بینم مرد بسیار جذابی با کت و شلوار و کراوات وارد اتاق می شود.
چشمان ما برای لحظه ای طولانی به هم می رسند.
-معذرت می خواهم. فکر کنم شارژر م رو جا گذاشتم
او می گوید.
-من بهت کمک میکنم دنبالش بگردی-
من می گویم.
تمیز کردن تخت و رها کردم و شروع به نگاه کردن می کنم
آن شارژر باتری کجاست
به سمت حمام رفت
-لعنتی! کی میدونه کجا رفت -
از در حمام در حالی که دستانش را روی دستانش گذاشته فریاد می زند
زیر مبل را نگاه می کنم. پیداش کردم
مرد نزدیک می شود و دستی به موهای موج دارش می کشد

-اوه! متشکرم. واقعا نجاتم دادی خانم...-
او اسم من را روی برچسب بالای پیراهنم می خواند.
-کری-
خانم؟ با خودم فکر میکنم.
احساس می کنم مجبورم آن را اصلاح کنم.

-عذرخواهی می کنم... خانم کری. دریک هاولز هستم.
یک اسکناس 50 دلاری را به سمت من میگیرد
-بازم ممنون-
میگه و بعد از چند ثانیه از اتاق بیرون میره.
به اسکناسی که در دستانم است خیره می شوم.
اولین بار است که به عنوان انعام این مقدار پول دریافت می کنم.

بنابراین، نمی توانم تصور کنم که همکارانم چقدر برای هر مشتری که با آنها رابطه جنسی دارند، درآمد کسب می کنند.
لعنت به من چرا داری به این موضوع فکر میکنی
دوباره به آنچه دبی قبلاً به من گفت فکر میکنم.
تخت را باز می کنم. ملحفه‌ها، حوله‌ها را عوض می‌کنم، مبلمان، حمام و همه چیز را ضدعفونی می‌کنم، سپس در اتاق را می‌بندم.

او گفت که نامش دریک هاولز است.باید تو گوگل سرچ کنم خیلی شبیه معمار ها بود.
و همچنین بسیار معروف و همچنین جذاب.
یکی مثل او حتما زن یا دوست دختر دارد
یک مدل.
تصور کنید مجرد باشد!
همکارانم در راهرو صحبت میکنند انگار فردا قرار است یک همایش در تالار بزرگ برگزار شود و مطمئنا چند مرد در بین آنها خواهد بود
من تصور میکنم برای آنها این یعنی :
پول بیشتر
باید چهار اتاق دیگه در همین طبقه تمیز کنم
لبخندی زدم و سرم را تکان دادم.

__________________
هر زمان که دارید میخونید
لطفا ووت بدید
کامنت بزارید
حتی اگه آفلایین هستید
اگه از داستان خوشتون اومد خوش حال میشم به بقیه معرفیش کنید

camera28Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang