Part 4🌙

58 17 7
                                    

.
.
.
.
چرا میگن آدم تو مستی همچی رو فراموش میکنه؟پس چرا من اون چشای قشنگ که دنیام زیر و رو کرد فراموش نمیکنم ؟ دارم دیونه میشم دیگه حتی اشکی برام نمونده بخوام بریزم‌ افکارم دارن نابودم میکنن چرا نمی تونم جلوش رو بگیرم . سردرد ، چشم درد ، استخون درد ، معده درد ... دیگه هیچ کدوم برام مهم نبود کل زندگیم شد بود ی اسم ی آدم ، بکهیون‌ ، بکهیون ، بکهیون....

ولی زخم حرف کسی ک دوسش داری هیچوقت خوب نمیشه
هیچوقت ؛
یعنی قرار بقیه عمرم با این قلب زخم خورد بگذرونم توانش رو دارم ؟ نمی دونم من حتی نمیدونم کی هستم

با صدای زنگ با هزار زحمت به سمت در رفتم ، باز کردم بخاطر سرگیجه نمی تونستم درست ببینم همچی تار بود از تعریق صداش که می‌گفت حالت خوبه فهمیدم جیسونگه

-گفتم حالت خوبه ؟ دوباره مست کردی ؟ چت شده ؟

قهقهه زدم نگرانی صداش بیشتر شد

- می خوای بریم بیمارستان ؟

+نه نه من عالیم نمی بینی دارم چجوری به خوشی و خرم حالم و روحم می خندم

با فرو رفتن تو آغوش گرمش دستم و دور کمرش حلقه کردم

-متاسفم که نمی تونم کاری بکنم

+چی ؟ تو چرا باید متاسف باشی ؟ اونی که باید باشه نیست اونموقع تو متاسفی ... مسخره س

ازش فاصله گرفتم

+بیا بریم توع

وارد خونه شدم و دوباره رو کاناپه ولو شدم با پایین رفتم کاناپه متوجه شدم که جیسونگ کنارم نشسته
بعد از چند دقیقه من این سکوت رو شکستم

+میدونی قلب من الان تو چه وضعیتی

-چ وضعیتی

قبل اینکه جیسونگ بتونه جلوم رو بگیره بطری شیشه ای سوجو که بدون هیچ مایعی بود به دیوار کوبیدم به شیشه خوردها اشاره کردم

+این الان وضعیت قلب منه‌

چان نفس لروزنش رو بیرون داد الان دیگه تقریبا می تونستم اطرافم رو ببینم

-میدونم حالت خوش نی ولی اگ می خوای بریم بار؟

می‌دونی هیچ تعلیلی جواب دادم

+ارع چرا که نه

هنوز با لباس های بیرونی بودم به سمت در رفتم که با صدای چان متوقف شدم

-یادته نره کفش بپوشی
به پاهای برهنه‌ام نگاهی انداختم سریع کفش پوشیدم و سمت ماشین حرکت کردم خواستم سوار ماشین بشم که چان دستم رو گرفت

-تو حالت خوب نیست بشین رو صندلی شاگرد

بدون هیچ حرفی ماشین دور زدم و روی صندلی شاگرد نشستم راه افتادیم بعد از شاید نیم ساعت یا چهل دقیقه به بار رسیدیم پیاده شدم و داخل بار شدم فضای بار کاری میکرد که باعث میشد بالا بیارم نور های آبی و بنفشی که در اطراف در حال چرخش بودن سر گیجه بیشتر میکرد دختر و پسرایی که با بدن های تقریبا برهنه و رقص باسن سعی میکردم طرف مقابل تحریک کنن حالم رو بهم میزد
با دستی که به کمرم خورد به چان نگاهی کردم

-بچها اونجان بیا بریم

باشه ای زیر لب گفتم
کنار مینی روی صندلی نشستم جمعشون پیش از حد حوصله سر بر بود

+من میرم دستشویی

اینقدر مشغول حرف زدن باهمن که اصلا فکر نکنم متوجه من شده باشن پوزخندی زدم
وارد دستشویی شدم تو آینه به خودم نگاهی انداختم چشام درست مثل ی کاسه خون شده بود ، زیر چشام گود افتاده ، صورتم رنگ پریده س
با نزدیک شدن دختری بهم بیخیال نگاه کردن خودم تو آینه شدم و به دختر مقابلم نگاهی انداختم که سعی میکردن با اون لباس کوتاه و تنگش‌ باسنش رو به نمایش بذاره

-هی پسر انگار خیلی توجه ات‌ و جلب کردم

پوزخندی زدم و صورت ام رو به طرف دیگه کشیدم با احساس کردن دست گرمی روی گردنم نفس عمیقی کشیدم و دوباره نگاهی به دختر انداختم

-گردنت خیلی قشنگه اگر ردای بنفش و آبی روشون بکارم قشنگترم میشه

با احساس گرمی نفسش رو گردنم سریع عقب کشیدم

-نکنه نمی خوام من و داشته باشی همه دنبال ی نفرن ک‌ بشون‌ سرویس  مجانی بده بعد تو...

نزاشتم حرفش و کامل کنه

+برو پیش همون همه ای ک داری درموردشون‌حرف میزنی

-هی اینقدر ناراحت نباش گل پسر می خوای ی چی بت بدم از این حس و حال در بیای

نه ای گفتم و خواستم برم که از تو کیف کمریش ماده و سرنگی در آورد و توی بغلم انداخت

-ترکیت هرویین و ال اس دی ، با ی بار معتاد نمیشی

نفس مو با حرص بیرون فرستادم دخترک بوسه ای روی گونم گذاشت صورتم رو جمع کردم و سریع با آستین لباسم گونم رو پاک کردم دختر از دستشویی خارج شد به سرنگ و ماده داخل شیشه نگاهی کردم شاید ی بار امتحان کردنش بتونه از درد افکارم خلاصم کنه نه ؟

___________________🌙🦌✨________________

My GazelleWhere stories live. Discover now