Part 6🌙

42 12 1
                                    


.
.
.
‌.
فلش بک به 2013«11سال پیش»:

-خیلی نامردی چان تو تقلب کردی

به بکهیون هشت ساله نگاه کردم خنده ای کردم و با پرویی جوابشو دادم

+نه ...نه من تقلب نکردم

-دروغ نگو دیگه، خودم دیدم زیر چشمی نگاه کردی

+اگر دیدی زیر چشمی نگاه کردم پس چرا بازم رفتی قایم شدی ؟

بکهیون از اعصبانیت به رنگ قرمز در اومده بود برای تحریک بیشتر اعصابش به حرفام ادامه دادم

+پس اونی که دروغ میگه تویی ، اصلا تو چرا اینقدر دوست داری همش خودت ببری

بکهیون داد بلندی از روی اعصبانیت کشید و با دیدن اینکه داره سمتم شیرجه میزنه شروع کردم به دویدن کل حیاط پشتم افتاده بود تا منا بگیره

-هییی وایسا ... اگه گرفتمت با همون ملاقه مامان یکی میزنم تو سرت تا بمیری من راحت بشم

+اگگگگگگ

به پشتم نگاه کردم با دیدن اینکه بکهیون روی زمین افتاده و داره گریه می‌کنه با دو سمتش رفتم بغلش کردم و شروع کردم به نگاه کردن به بدنش تا آسیبی ندیده باشه با دیدن اینکه آسیبی ندیده نفس راحتی کشیدم

+خوب‍..

سرم بالا آوردم و که با لبخند شیطانیش روبه رو شدم خواستم پرتش‌ کنم اون ور که پرید رو شونه هام و شروع کرد به کشیدن موهام جیغی از روی درد کشیدم

+ولم کن توله سگ

-هااا‌ چیشد آقای چان از سنت خجالت بکش تو سیزده سالت من هشت ولی عقلم‌ از تو بیشتره

+اره جون خودت معلومه

با کشیده شدن موهام آیی‌ زیر لب گفتم

+بخدا اگر ول نکنی به مامان میگم گلدون عتیقه یادگار مامان بزرگ تو شکوندی

با این حرفم سریع از رو شونه ام پایین اومد و روبه روم زانو زد

-میدونستی من خیلی دوست دارم داداش خوشگلم
خنده ای از روی شیرن زبونیش کردم

+خوشم اومد ادامه بده

بکهیون تمام سعی شو میکرد تا اشتباهی فوشی از دهنش در نیاد

-تو که اینقدر خوشگلی نازی مهربونی فدا اون چشای خوشگلت بشم داداش عزیزم

ژست فکر کردن به خودم گرفتم.

+آممم اگ پسر خوبی باشی و منو اذیت نکنی شاید نگفتم
بکهیون لبخندی زد

دستم و گرفت و سمت خونه کشوند

-حالا بیا بریم تو خونه باهم بستی بخوریم

چانیول جدی برادرش و دوست داشت با اینکه هم خون نبودن ولی آیا این دوست داشتن برادرانه تا ابد پایدار میمونه ؟

___________________🌙🦌✨________________

My GazelleOnde histórias criam vida. Descubra agora