Part 9🌙

56 10 1
                                    

«زندگی همیشه عجیب بوده، غیر قابل پیش بینی مبهم و پیچیده، نمیتونم به یه سری اتفاقاتش فکر کنم مغزم احساس متلاشی شدن میکنه .»
.
.
.
.

-خب

به صورت جدی فرد مقابلم نگاه کردم

-من نمی‌دونم چی بگم

پوزخندی رو لباش شکل گرفت

-نمیدونی چی بگی آره ؟

-آره

لپتاب و به طرف من گرفت و فیلم رو پلی کرد با دیدن دوباره اون صحنه دستم و رو چشمام گذاشتم

-هنوز نمیدونی چی بگی

اشک هام یکی یکی پایین می ریخت اینا همش تقصیر منه‌ همش ، اگ من لعنتی نبودم اینجوری نمیشد

-لطفا .. ازت خواهش میکنم فیلم قطع کن

-چیه ؟ تو که خودت اونجا بودی الان داره خودتا به مظلوم بودن میزنی

با نشنیدن صدای فیلم دستام رو از روی چشام برداشتم و با دادی که کشیدم مرد نفس عمیقی کشید

- بسه بس کنید خودت میفهمی چی داری زر میزنی من اونجا بودم دیدم چرا الان دوباره دارین اون صحنه رو نشونم میدین از زجر دادن بقیه خوشتون میاد ؟ آره ؟

-ببین بچه برا من صدات و بالا نبر می تونم با ی حرکت بفرستمت زندان پس ببند

- چرا اینقدر دوست داری قدرتون به رخ بقیه بکشین من کاری نکردم برادرمم... برادرم...

-برادرت چی ؟

نمی دونستم چی بگم نه می دونستم برای چی چان فلیکس به قتل رسوند و از شانس بد چان دوربین ها مدار بسته فروشگاه مقابل فیلم ضبط کرده بود

-د بنال دیگه اینجا خونه خاله نیست ک...

با باز شدن ناگهانی در نفس لرزونم بیرون فرستادم

-مگ هزار بار نگفتم مثل گاو سرتون رو ندازین پایین بیاید تو
لرزش صدای مامور به وضوح مشخص بود

-ولی..

-ولی نداره برو بیرون

-از دستش دادیم

با حرف مامور چیزی تو دلم فرو ریخت منظورش کی بود ؟ چان که نیست مگه نه ؟

-منظورت چیه ؟

-پارک چانیول ...بخاطر تصادف به بیمارستان منتقلش کردن

-حالش چطوره ؟

-وخیم .. خیلی وخیم

________________🌙🦌✨_______________

عکس فیک عوض کردم گمم نکنید :))🤍

To już koniec opublikowanych części.

⏰ Ostatnio Aktualizowane: May 24 ⏰

Dodaj to dzieło do Biblioteki, aby dostawać powiadomienia o nowych częściach!

My GazelleOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz