«تاریکی اومده" فرار کنید .
این تاریکی رنگ معمولی شب ها نیست . .
فراموش شدن تاریکیه ؛
وقتی هیچکس بهت فکر نمیکنه و همه کاراشونو میکنن اما حتی به تو یه سر هم نمیزنن یا حالی ازت نمیپرسن این میشه تاریکی!
وقتی کسی دوست نداره و همه کار براشون میکنی تا تورو ببینن ولی انگار هرکاریم بکنی به چشمشون نمیای این میشه تاریکی!
تاریکی یعنی تنهایی ، تنهایی یعنی من . .!»
.
.
.
.پلکهام رو از هم فاصله دادم با برخورد ناگهانی نور به چشمام دوباره پلکهام روی هم افتاد و محکم بهم فشردمشون ایندفعه آروم تر چشمام رو باز کردم با دیدن سقفه سفید اخمی کردم با شنیدن یک دفعه جیغ و داد از جام پرید از روی کمر درد آخییی از میان لب هام خارج شد
به مکان ناشنا روبه روم نگاه کردم اینجا بیمارستانه ؟چرا چیزی یادم نمیاد ؟نفس عمیقی کشیدم و برای به یاد آوردن این که چرا اینجام چشمام رو بستم صحنه گذشته مثل یک فیلم از جلو چشمم رد شد چشمانم رو با شتاب باز کردم سرگیجه ام بیشتر شد به جایی که صدای گریه ازش میومد نگاه کردم اون ...پدر و مادر فلیکس
با اومدن اسم فلیکس ....هنوز نمی تونم هضم کنم چه اتفاقی افتاده
چان ..برادرم نه نه امکان ندارد اون آزارش به ی مورچه نمیرسه چه برسه به این که بخواد ی آدم بکشه
به موهام چنگی زدم و دستام رو دو طرف سرم گذاشتم
با نزدیک شدن صدای جیغ و داد سرم رو بالا آوردم و به پدر و مادر فلیکس که داشتن سمتم میومدن نگاه کردم با حلقه شدن دستای کسی دور گردنم ، ترسی که از قبل داشتم شدید تر شد-تو بچم کشی .. تو عوضی پاره تنم و کشتی ..با دستا خودم نابودنت میکنم نمیزارم ی نفس راحت بکشی زندگی برات جهنم میکنم
به دستاش چنگ میزدم با رها شدن گردنم از دسته اون زن شروع کردم پی در پی نفس کشیدن سرم نبض میزد عرق کل بدنمو پوشنده بود
با داد زن دیگه ای لرزه ای کردم-بس کن این حرفا تکرار نکن بچه من قاتل نیست
مادرم سعی میکرد از من دفاع کنه اگر بفهمه کار چان بوده چی کار میکرد ؟صدر صد خودش رو میکشه
صدای زجهای زن و مرد تو گوشم اکو میشد چنان فشاری تو پیج خم های مغزم سگ دو میزد حس میکردم چیزی تا منفجر شدن مغزم نموندهفلیکس مرده ... بهترین رفیق من مرده
چان کجایی؟ لعنتی کجایی ؟
با سیاهی چشام و جدا شدن روح از بدنم بدنم با شدت به تخت سفت و سخت که تا الان روش نشسته بودم برخورد کرد و فقط تونستم دردی که تو کمرم و سرم پیچد رو احساس کنم.
.
.
ی ده دقیقه ای میشد که به هوش اومدم و تا به هوش اومدم مامور ریختن سرم من رو از بیمارستان خارج کردن تو ون سیاه رنگ پرت کردن سرم محکم به شیشه برخورد کرد گرمی خون رو روی پیشونیم احساس کردمچیزی تو ی قلبم تیر کشید یعنی الان چی میشد من رو کجا میبردن؟ اگر بفهمن من به دختره گفتم اون سرنگ لعنتی به چان بده چی کار میکنن ؟ مامور کنارم با فهمیدن اینکه دارم به چی فکر میکنم شروع کرد به حرف زدن
-دارن میبرنت بازداشگاه تا ازت بازجویی کنن
-بازجویی ؟
صدام انگار از ته چاه میومد
-اره
سکوت دوباره تو ماشین حکم فرما شد
باید چی کار میکردم ؟ چان لو بدم ؟
عمرا حتی اگر جونم بره اینکار رو نمی کنم اگر لوش بدم خودمم میرم به جهنم شاید ازش دل خوشی نداشته باشم مخصوصا با کاری که دوسال پیش باهام کرد با فکر اون زمان نفس لرزونم رو بیرون فرستادم بعد از چند دقیقه قطره اشکم به پایین راه پیدا کرد
این اشک نه برای فلیکس بود... نه چان.. نه هیچکس دیگه .... فقط خودم____________________✨🦌🌙______________
YOU ARE READING
My Gazelle
ChickLitبکهیون با ذوق یه لبخند خرگوشی میزنه چانیول میزنم زیر چونه اش میگه : +هیچوقت دیگه اینجوری نخند شاید دلت نخواد وقت و بی وقت لنگ بزنی. ______________________________________________ -ذات آدما هیچوقت عوض نمیشه، اینقدر زور نزن ازش اونیو بسازی که خودت م...