part 1

175 37 0
                                    

📍پارت معرفی رو دوباره چک کنید 📍
(اصلاح شده)

با صدای آلارم گوشیش از خواب پرید.
به گوشیش نگاه کرد. ساعت 8:00 بود و باید پا میشد تا راهی دانشگاه بشه.
بعد از سرویس رفتن و شستن صورتش به سمت کمد لباساش رفت و اماده شد.

+امیدوارم امروز اون جانگکوک احمق اذیتم نکنه اصلا حوصلشو ندارممم تازه اون به کنار نمیدونم چجوری از امروز قراره شوهر مامانمو همچنین اون پسرِ شوهرش که معلوم نیست چجور ادمیه رو تحمل کنمم.

با همین فکرا سوار اتوبوس شد و رسید دانشگاه.

𝙑𝙎

صبح با صدای آلارم گوشیش بیدار شد.
بعد از شستن دست و صورتش لباساشو پوشید و سمت میز ناهارخوری خونشون رفت .
با دیدن نامادری و پدرش سلام و صبح بخیری گفت .
شروع به خوردن کرد.

&امروز قراره پسر هیجی بیاد اینجا .

-هوم خوبه مشتاقم ببینمش.

$جانگکوکا پسر من شاید به نظر یکم عصبی بیاد و رفتار خیلی خوبی نداشته باشه ولی لطفا درکش کن اون از درون خیلی مهربون و بامزست فقط کافیه باهاش صمیمی بشی.

-چشم، نگران نباشین.

$مرسی.

جانگکوک بعد از خوردن صبحانش و خداحافظی سوار ماشین شخصیش شد و به سمت دانشگاه راه افتاد. همون لحظه که رسید جیمین به سمت دروازه دانشگاه قدم میزد.
مشخص بود که یه چیزی دهنشو درگیر کرده و کاملا تو فکره.
ماشینشو پارک کرد و به سمت جیمین پا تند کرد.

-هی خوشگله چرا تو فکری؟

+میشه امروز کاری بهم نداشته باشی؟ به اندازه کافی فکرم مشغول هست دیگه حوصله تو یکی رو ندارم.

-جیمینا

لحن جدی جانگکوک جیمینو سوپرایز کرد!

+ب..بله؟

-منم خیلی ذهنم درگیر یه موضوعیه می خوای درموردشون باهم حرف بزنیم؟

لحن مظلوم و صورت مظلوم کوک دل جیمینو لرزوند!
اون خوب بلد بود چجوری جیمینو اروم کنه.

+خب.. فکر کنم خو

همون لحظه تهیونگ پرید رو کول جیمین و حرفشو قطع کرد.

*یاا جیمینا چخبر؟

-ولش کن،فعلا.

☆My Hidden Boyfrien☆Where stories live. Discover now