سوار هواپیما شدن و روی صندلی های مشخص شده نشستن.
دوتا صندلی کنار پنجره هواپیما برای دو پسر بود و برای خانوادشون چندین صندلی جلوتر ازشون بود.
نزدیک صندلی ها شدن که جونگکوک لب زد:_جیمینی میخوای بشینی پیشه پنجره؟
جیمین تنها فکرش زمان بلند شدن هواپیما بود که ازش میترسید.
هول هولکی جواب داد:+فرقی نداره هرجا که شد میشینم.
جونگکوک که متوجه هول شدن پسرک ابنباتیش شد دستشو پشت کمرش قرار داد تا احساس نکنه تنهاست.
وقتی اول جیمین نشست اونم کنارش قرار گرفت و کمربند پسرک رو براش بست.
میتونست اظطراب جیمینو حس کنه اون از بلند شدن هواپیما میترسید.
بعد از صحبت های مهماندار هواپیما دست پسرک رو گرفت تا از استرسش کم کنه و بهش اعتماد کامل اینو بده که پیششه.پسرک با حس گرفته شدن دستاش توسط جونگکوک سرشو به طرفش چرخوند و با صورت پسر جذاب کنارش رو به رو شد که نگاهش میکرد و بهش اطمینان میداد که کنارشه.
پس دست پسرو محکم گرفت و چشماشو بست .
بعد از گذشت یک ساعت و نیم هواپیما فرود اومد و چمدوناشونو برداشتن تا از فرودگاه خارج بشن.
همین که خارج شدن هوای خوب و تازه جزیره جِجو حالشو خوب کرد.
پسری قد بلند با لبخند کشیده و سر حال به سمتشون اومد و انگار که همشونو میشناخت به پدر جونگکوک و مادرش سلامی صمیمانه کرد و جونگکوک رو بغل کرد!_پسر نمیدونی چقدر از دیدنت خوشحالم!
/منم همین طور جئون خیلی وقته که سر به ما نمیزنی.
اقای جئون و مادرش به سمت ماشینی حرکت کردند که پسر به نظر اشنا همراهش اورده و اون سه تا رو تنها گذاشتن.
جونگکوک برگشت به سمت پسرک و با لبخندی گشاد حرف زد:_این هوسوکه یکی از رفیقای اینجامه. هر وقت میام جِجو ازم پذیرایی میکنه و کلی بهم خوش میگذره.
هوسوک این جیمینه./عااا پس جیمین معروف تویی! پسر از دیدنت خوشحالم.
+اومم منم همینطور ولی منظورت از معروف چی بود؟
جونگکوک که متوجه سوتی هوسوک شده بود برگشت و با چشماش براش خط و نشون کشید.
هوسوک سعی در جمع کردن سوتی که داده خندید و گفت:
/منظوری نداشتم جیمین...
با نزاشتن پسوندی پشت اسم جیمینش با ارنج به پهلو هوسوک زد.
/یعنی جیمین شی.
و کنارش یه لبخند ژکوند تحویل دو پسر داد.
جونگکوک دست پسرک رو گرفت تا سوار ماشین بشن و برن به سمت ویلا.
به ویلا که رسیدن وسایل هاشونو جا به جا کردن و کمی استراحت کردن.روی تختش دراز کشیده بود و داشت تو سوشال مدیا میگشت که پیامکی براش ارسال شد.
رفیق های زمان دبیرستانش بودن!
بهش گفته بودن که یه کلاب جدید تو جِجو افتتاح شده و امشب قراره همه اونجا جمع بشن.
پس به جیمین درخواست دادن تا بیاد و همو بعد چندین سال ببینن.
ساعت نزدیک 7 بود و جیمین باید ساعت 8 اونجا میبود.
به هال رفت تا مادرشو خبر کنه.
وقتی از جلوی اتاق جونگکوک رد شد با خودش فکر کرد که به اونم بگه بیاد یا نه؟
قطعا اگر پسر میخواست بره خوش گذرونی اونو هم میبرد پس با تقه ای که به در زد وارد اتاق شد.
جونگکوک تازه از حمام دراومده بود و تنها پوشش تنش یه حوله کوچیک بود که به دور کمرش بسته شده بود.
خدایا اون...
اون با موهای خیس و عضله های مرطوب زیادی جذاب شده بود البته اینم بگم که از تتو های سکسیش نمیشه گذشت.
توی افکارش غرق شده بود و مات به بدن پسر جذاب رو به روش نگاه میکرد.
پسر با دیدن جیمین که مات مونده نیشخندی زد به سمتش آهسته قدم برداشت.
انقدر قدم برداشت تا تنها فاصلش با پسرک فقط 3 سانت بود.
جیمین هنوز مات و مبهوت به چشمای خمار پسر رو به روش نگاه میکرد تا اینکه دست های داغی رو روی پهلو هاش حس کرد.
انقدر داغ که حتی از روی استین بلند کرمی رنگ و گشادش حسش میکرد.
توی خلسه بود تا اینکه با صدای دورگه پسر که مشخص بود بخاطر دمای گرم حمام و حرف نزدن طولانی به این وضع افتاده بود بیرون اومد.
YOU ARE READING
☆My Hidden Boyfrien☆
Fanfiction✮ یک سناریو عاشقانه،درام خدمت شما ✮ ✭وضعیت: در حال آپ ، زمان آپ بستگی به حمایت شما و حوصله من داره. ✰ژانر:عاشقانه، درام ، اسمات ✯خلاصه: جئون جانگکوک وارث خاندان جئون که در کوچیکی مادرشو از دست داده بعد از گذشت 10سال پدرش تصمیم میگیره تا ازدواج کنه...