part3

116 25 1
                                    

با صدای آلارم گوشیش از خواب بیدار شد.
با یه هیجان خاصی روتختی رو کنار زد و بعد از مسواک زدن به سمت کمدش رفت.
یه ست مشکی شلوار و تیشرت با کتونی آلستار مشکیش زد ،با عینکش برای تعطیلات گرم و آفتابی آماده شد.
از اتاقش بیرون اومد و به سمت اتاق جیمین راه کج کرد.
با فکر اینکه احتمالا جیمین هم اماده شده بدون در زدن وارد اتاق شد و...
گاد! اون بدن سفید و خوش تراش از تمام بدن هایی که دیده بود تو عمرش جذاب تر بود!

+جونگکوکا قصد نداری دید زدنت رو تموم کنی؟

-اوه بیبی اذیت میشی؟

آروم به سمت جیمین قدم برداشت و درو پشت سرش بست.
فاصلشون تنها پنج سانتی متر بود به طوری که نفس های همو روی پوستشون حس میکردن.

+چ..چیکار میکنی؟

-فقط خواستم از نزدیک حست کنم بیبی درسته که خرگوش ها جوجه تور نمیکنن ولی خب من باهمشون فرق دارم!

با صدای آب دهن جیمین که از سیب گلوی جذابش پایین میرفت به لب هاش زل زد.
اون لب ها شاید مزه توت فرنگی میدادن! چون ظاهرشون زیادی خوش طعم بودنو داد میزد.

با صدای تق تقی که از در اومد و صدای مادرش از جانگکوک فاصله گرفت و بلافاصله تیشرتشو پوشید.

$جیمینا بیدار شدی؟ میتونم بیام تو؟

با صدای آروم رو به جانگکوک گفت...

+سریع یکجا قایم شو!

-چرا بیبی؟

+انقدر منو اینجوری صدا نزن

$جیمینا؟

+بیدارم اوما الان میام

$جانگکوک رو...

حرف مادرش با وارد شدن به اتاق ناتموم موند.

$جانگکوکا من و پدرت دنبالت میگشتیم . زود بیاین پایین برای صبحانه بعدش باید راه بیوفتیم تا از پرواز جا نمونیم.

-چشم الان میایم

بعد از خارج شدن اوما تازه متوجه استایل دارک و جذاب جانگکوک شد...
فاک چرا انقدر جذاب و فاکر به نظر میرسه؟
باید لباسامو عوض کنم احساس بدی دارم کنارش وقتی اون یه استایل مشخص تنشه و من یه چیز عادی.

+تو برو من باید لباس عوض کنم

-باشه بیبی ولی بعدن نمیتونی از لباس عوض کردن جلو چشمام در بری!

با یه چشمک تنگ حرفاش از اتاقم بیرون رفت .

یه پیراهن مردونه سفید لش و یه شلوارک مشکی به همراه صندل مشکی عالیه! البته با یه عینک مشکی برای محافظ از چشماش در مقابل نور افتاب بهتر هم میشه.

مدتی بعد از اتاق خارج شد و به سمت اشپزخونه و میز ناهارخوری راه افتاد .

با وارد شدنش چشم های خیره جانگکوک روی پاهاش و سینه هاش که از بین دکمه های اولیه و باز پیراهن کاملا مشخص بود، تونست حس کنه.

+صبح بخیر

&صبح بخیر

$صبح بخیر

&بچه ها زودتر صبحانتونو بخورین و بیاین. ما میریم چمدونارو برداریم و بچینیم تو ماشین.

+چشم

بعد رفتنشون صدای جانگکوک رو با اولین گازی که از کروسان شکلاتیش زد شنید.

-توت فرنگی اینارو پوشیدی که حرص خوردن منو ببینی؟
خودت میدونی که زیادی زیبایی هاتو ریختی بیرون عزیزم!

+شما؟ جانگکوکا تو دوست پسرم نیستی که بهم بگی چی بپوشم و نپوشم!

اون آدمِ بیش از حد غیرتی نیست اما الان خودشم تعجب کرده که انقدر داره واکنش نشون میده!

-فاک خب چرا قبول نمیکنی درخواستمو؟
بیبی نمیخوام اذیتت کنم اما این لباسات خیلی بازه

+یعنی داری میگی سکسی شدم ددی؟

با گذاشتن تکه ای از موز اسلایس شده توی دهنش با عشوه سوالشو مطرح کرد.
یکم شیطونی که بد نبود...
بود؟

-بیبی خیلی شیطون شدی ! الان اصلا شرایط مناسبی نیست

اون فقط با یک جمله و حرکت از طرف جیمین داشت نیمه سخت شدن اون هیولا توی باکسرش رو حس میکرد...
و خب این اصلا خوب نبود!

&پسرا! بیاین میخوایم راه بیوفتیم.

+بیا بریم خرگوش

با تموم کردن صبحانه و حرفش کیف دوشی مشکیشو به همراه اخرین مدل آیفون pro مشکیش برداشت و بلند شد. تا خواست از اشپزخونه خارج بشه بین دوتا دست قدرتمند و عضله ای گیر افتاد.
با قفل شدن نگاه هاشون رو چشمای هم سرشون بهم نزدیک شد و بوسه آرومی رو آغاز کردن.

با طعم توت فرنگی که توی دهنش پخش شده بود متعجب شد! پس اونا واقعا طعم توت فرنگی میدادن!

با جدا شدن جیمین ازش و هول دادنش دید که جیمین با سرعت به سمت بیرون خونه به مقصد ماشین پا تند کرد.
با لب های اون مست شده بود!
خنده مستانه ای سر داد و تلو تلو خوران به سمت ماشین رفت.
وقتی سوار ماشین شد متوجه اینکه جیمین سرشو به طرف محیط بیرون از ماشین چرخونده شد.
اون بیبی توت فرنگی ازش خجالت میکشید!
_________________________________________

های گایزززز
چطورین کیوتا؟
داستان داره جالب میشه یکم ووت بدین و کامنت بزارید من انرژیم بیشتر میشه و براتون مینویسم!
دوستون دارم ♡
بای تا پارت بعدددد

☆My Hidden Boyfrien☆Where stories live. Discover now