*****
پا تند کنان دنبالش میرفت و با صورت غضبناک و قرمز شدهاش، زیرلب ناسزا میگفت. مرد همراهش بدون دادن جوابی به سوالهاش، سرخود کار خودش رو میکرد و بدون توجه به کیونگسو مسیرش رو درپیش گرفته بود و ولیعهد درمونده با حرص بیشتری قدمهاش رو بر میداشت.
چارهای بجز دنبال کردن مرد غریبه نبود؛ مسیری که دنبال خرگوش زخمی اومد رو به یاد نداشت و جنگل دست نخورده و بکر، ناآشناتر از این بود که بتونه تنهایی برگرده. تنها امیدش رو به این بست که جونمیون و سربازها برای پیدا کردنش به سمتی بیان که اونجا گم شد.
مسیر پیشرو طولانی شده و آفتاب داغ از بین شاخه و برگ درختها، گرمای کلافه کنندهای رو ایجاد کرده بود. بخاطر راه رفتن زیاد نفس کشیدن براش سخت شده و موهای مشکی رنگ بسته شدهاش، بخاطر عرق حاصل از گرمای ظهر برق میزد و پوست سرش رو به خارش مینداخت.
با نگاهی به منجیاش متوجه شد عرق روی لباس مشکی مرد هم رد بزرگ و تیره رنگی رو روی کمرش ایجاد کرده بود، اما صبورانه کلمهای حرف نمیزد و بیشکایت از گرمای هوا راه خودش رو میرفت.سکوت همیشه کیونگسو رو عصبی میکرد و توی شرایطی که الان بود، روی پیشونی بینقصش خطهای محوی از اخم ایجاد شده بود و نفس های پر غیضش رو عمدا با صدای بلندی رها میکرد تا به گوشهای مرد مشکیپوش برسه.
"آهای مطمئنی داریم راه رو درست میریم؟ اونقدرا هم از همراهانم دور نشده بودم!"
با ناله و خشم حرفش رو زد. مرد لحظه ای مکث کرد، دوباره و بدون اینکه جواب بده به راهش ادامه داد و کمی بعد صدای خونسردش به گوشهاش رسید.
"این مسیر منه و تو همونجایی که بودی باید به سمت چپ حرکت میکردی تا به دوستات برسی!"
با جوابی که شنید مردمک چشمهای درشتش به گشادترین حد ممکن رسید و قهوهای خوش رنگ چشمهاش رگههای عصبی و تیرهی خشم رو به خودش گرفت. غریبه گستاخ روبروش نه تنها بهش بیاحترامی کرد بلکه از همون اول نگفته بود باید به کدوم سمت بره و مثل احمقها اون رو به دنبال خودش کشونده بود.
با عصبانیتی که هر لحظه شدیدتر از قبل توی وجودش زبونه میکشید کمانش رو به دست گرفت و به سرعت تیری روش گذاشت، بدون اینکه به عواقب کارش فکرکنه سمتش نشونه گرفت و تیر رو رها کرد.
مرد به سرعت بدنش رو به کنار کشوند و درست به محض اینکار تیر رها شده به جلوتر پرتاب شد؛ حرکتی حساب شده انگار که از اول منتظر حمله بود!
اون مرد... به طرز ترسناکی حواس جمع بود.نفس عمیقی از روی بیحوصلگی کشید و رو به پسر برگشت.انگار بیش از حد با عزیزکردهی بیعرضه امپراطور راه اومده و مسخره بازیاش رو تحمل کرده بود. حالا که فکرش رو میکرد تحمل سهون اگرچه سخت بود اما در مقایسه با این دردسر، حاضره بهجای سروکله زدن با پسر عصبی و رو مخِ پشتسرش، تمام وقتش رو به سهون اختصاص بده!
YOU ARE READING
' 𝐋𝐞𝐭𝐡𝐚𝐥 𝐒𝐡𝐢𝐯 '
Historical Fiction𝐋𝐞𝐭𝐡𝐚𝐥 𝐒𝐡𝐢𝐯; -قدرت برتر و سلاح کشنده؟! دروغه. این شایعات فقط برای منحرف کردن ذهن آدمهای ضعیف بکار میره. من جلو میرم و نابود میکنم. قدرت مطلق میشم و سرزمینم رو گسترش میدم. کی میخواد جلوم رو بگیره؟! یک قهرمان خیالی؟! یا نکنه... کسی مثل تو...