why it can't be me...jenlisa

119 15 16
                                    

"جنی...جنی...هی جنی گوش میدی؟"
صدای قطرات بارون...به زمین برخورد میکنن
"جنی با توعم..."
بهاره عجیبیه...به بهارای گرم و حس و حال خوب عادت دارم نه این هوایی که منو یاد دردام میندازه.
"روبی جین کیمممم"

"وای چه مرگته!" سرمو از روی میز بلند میکنم. رزی با ابرو های درهم روبه روم ایستاده "اومدی خونه ی من روی میز بخوابی؟ اینقدر خسته ای برو روی تخت"
دوباره سرمو روی میز میزارم " نه بهت اعتماد ندارم تازه اینجا اصلا خوابم نمیبره"

اونا...دوستام...اطرافیانم منو به دید یه آدم بی احساس میبینن. بعضیا منو به شکل یه هرزه میبینن...همون هرزه ای که عکسای عجیبشو به صورت ناشناس پست میکنه تا بدن مریضشو راضی نگه داره.

آره من مریضم...یه مریض جنسی و این بزرگ ترین راز منه؛ دوست دارم دیده شم دوست دارم مثل یه هرزه تمام و کمال ازم استفاده شه. لذت میبرم توسط خیلیا مامی صدا شم در عین حال میخوام یه نفرو مامی صدا کنم...حتی ددی...مسخرس...

نیازام باید توی قفس ذهنم بمونن ولی گاهی اینو فراموش میکنم. گاهی افکارمو بیرون میریزم و میدونم ازش پشیمون میشم.

دختری که دوست دارم اگه اینا رو بفهمه ازم متنفر میشه...ببخشید این تقصیر من نیست. عیبی نداره به هرحال تو هیچوقت قرار نیست منو انتخاب کنی.

"چیزی میخوری؟" رزی یه کاسه پر از آلوچه رو روی میز میزاره، میتونم صدای گازشو به اون آلوچه بشنوم.
"نه گشنه نیستم" اشتها ندارم، حس میکنم ممکنه هرچی خوردم بالا بیارم.

گوشیم بعد از یه ویبره شروع به زنگ خوردن میکنه...آهنگ زنگ ویژه ای که فقط برای اون شخص گزاشتم.

سریع به گوشیم چنگ میزنم و چند بار علامت سبز رنگ رو لمس میکنم.
"سلااااممم" سعی میکنم پر انرژی نشون بدم.
"هی جنی میای بریم یه هوایی بخوریم؟"
بلافاصله از جام بلند میشم "آره اتفاقا بیکارم"
میتونم چهره ی درهم رزی رو ببینم، به هرحال دارم اونو میزارم و میرم.

"رز من..."
"با لیسا میری بیرون آره آره منو جا بزار برو"
نفس عمیقی میکشم "بیخیال"
نیازی نمیبینم معذرت خواهی کنم.

***

"اهههه یه دقیقه آروم بگیر" لیسا مدام این ور و اونور میره. بالاخره چند ثانیه توقف کرد و موفق شدم تاره موهای توی صورتشو کنار بزنم...دلم میخواد چهرشو ببینم.

"اوه ممنون" درحالی که یه قاشق پر بستنی رو توی دهنش میزاشت به زبون آورد.
اون تنها کسیه که میخوام باهاش خوب باشم تنها کسی که از ازدست دادنش میترسم...ولی میدونم بالاخره ازدستش میدم.

مدام از توجه دخترای دیگه حرف میزنه...من اونقدرام خاص نیستم، دخترای زیادی هستن که لوسش میکنن و میتونم بگم با اونا خیلی بهتر از منه...

همین جوری بدون اینکه چیزی بگم به چهرش خیره میشم. خطوط رو دنبال میکنم. چشمای درشت...موج موهاش...خط فک...لبای پر...تو زیبایی...خیلی زیبایی...این بهم آسیب میزنه.

میشه یکم بهم اهمیت بدی؟ میشه من اونی باشم که انتخاب میکنی؟

ما تموم شدیم...

___________________________
خودمم چیزی که نوشمو درک نمیکنم یه چرت و پرت کاملا گنگ در اومد

فقط هرچی به ذهنم رسید نوشتم لازم داشتم بنویسمش

 why?! | oneshot Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang