قسمت ۴( پرونده نیکوکار قسمت ۱)

30 6 2
                                    

فردای عروسی، ویل از خجالت خودش توی اتاق حبس کرد. هانیبال براش وقت دکتر سونوگرافی گرفت، تا از سلامت بچه مطمئن بشه.
مطب دکتر
دکتر:
سونگرافی اولتون هستش؟
و بارداری چندم؟
ویل:
بله
اول
دکتر:
خوب بزار ببینم، وضعیتشون که فعلا خوبه،‌ البته ممکنه از همین الان احساس سنگینی کنید. اما در کل مشکلی نیست.
لازم نیست زیاد نگران باشید، فقط باید از محیط های تنش زا دور باشید، فعالیت های سنگین نکنید، رابطه جنسیتون هم به حداقل برسونید. اینطوری حال هر چهارتاتون خوب میمونه.
ویل:
منظورتون از چهارتا چیه؟
دکتر:
شما ۳ قلو حامله هستید.
ویل با شنیدن این حرف درجا غش میکنه، هانیبال شکه به دکتر و ویل نگاه میکنه، و نمیدونه باید خوشحال باشه یا ناراحت.
---------
🖋️
اسپرم: و این است قدرت ما.
ماریا: من به خاطر همچین قدرتی سر تعظیم فرود میاورم .
ویل: چطوری با یک بار ۳ قلو؟؟؟!!!
ماریا: هیچ وقت قدرت یک نویسنده دست کم نگیر.
هانیبال: من از صمیم قلب از شما عذرخواهی میکنم.
ماریا: فکر کردی من با این ۳ تا راضی میشم؟ نه اقا، حالا حالا ها قراره پاره بشی.
----------
خانه هانیبال
وقتی که ویل به خانه برگشت، سگ ها شروع کردن به پارس کردن و دور ویل چرخیدن، به خاطر اینکه در این چند روز هانیبال آن ها را در یک مرکز نگهداری اسکان داده بود، و البته باید اضافه کرد که میخواست هیچ وقت انها رو برنگردانه، و با اصرار چیو اینکار رو کرده بود.
ویل روی زمین نشست و تک تک سگ هاش بغل کرد، در حین بغل کردن، یک انرژی بسیار خصومت امیزی از پشتش حس کرد، و آنجا بود که فهمید اگر نمیخواست سگ هاش کشته بشن، باید از هانیبال دورشون بکنه.
(🖋️ # حمایت از حیوانات مظلوم، #نه به کشن حیوانات)
ویل:
هانیبال من دیگه نمیتونم از سگ‌ها نگهداری کنم، نظرت چیه سرپرست براشون پیدا کنیم؟
هانیبال:
ویل من یک روانشناس هستم، و کاملاً از استعداد تو در همدردی اگاهم، پس نمیتونی به من دروغ بگی .
ویل:
کاملآ دروغ نگفتم، فقط یک چیزایی نگفتم، من واقعاً دیگه وقت نمیکنم ازشون نگهداری کنم، و همینطور دلم هم نمیاد رهاشون کنم.
هانیبال:
ما میتونیم، ویلسون نگه داریم.
ویل:
واقعاً! (میپره بغل هانیبال) ازت ممنونم. (یک ماچ ابدارم هم میکنه.)

دفتر جک:
ویل:
من فکر میکنم، نیکوکار‌، یکی از بستگان قربانی های تجاوز به امگاها هستش، اون میخواد آلفا رو مجازات ، و امگا ها رو نجات بده.
جک:
راهکارت برای گیر انداختنش چیه؟
ویل:
طعمه.
هانیبال:
من اصلاً این اجازه رو نمیدم.
جک:
برای چی؟ داستان چیشد؟
ویل:
من طعمه می شوم. بعد شما میتونید اون بگیرید.
هانیبال:
اگر نیکوکار متوجه بشه و بهت آسیب برسونه چی؟
ویل:
همچین اتفاقی نمی افته، من مواظبم، درضمن (در گوشی به هانیبال میگه) انقدر زخم روی بدنم دارم که شک نکنه.
هانیبال:
باشه، اما به یک شرط.
جک:
چه شرطی؟
هانیبال:
بعد از این پرونده، ویل تا زمان زایمان و ۳ ماه بعدش در مرخصی هستش، و شما حق اخراجش ندارید.
جک:
قبوله.
ویل:
پس بریم نیکوکار گیر بندازیم.
عملیات دستگیری نیکوکار
هانیبال، در این چند روز که برای عملیات آماده میشودند، حسابی کیف میکرد، چون تمام بدن ویل پر کرده بود از رد شلاق، پارافین، دور دست و پاها و گردن ویل هم بسته بود ، عملاً ویل تبدیل به توله دلخواهش تبدیل کرده بود.
طی تحقیقاتی که ویل کرده بود، متوجه شده بود که تمامی اون امگاها به یک پناهگاه رایگان برای امگاهای در حالت هیت رفته بودند.
------
🖋️
ماریا:
شاید براتون سوال پیش بیاد، پناهگاه هیت، همه امگاها میروند، و این چیز خاصی نیست، پس ما از ویل میخواهیم که توضیحات تکمیلی بده.
ویل:
اگر شما یک امگا باشید، که نیستید، ما هیت‌هامون به چند صورت متفاوت میگذرونیم.
اول: اگر همسر داشته باشیم یا پاتنر، با اول میگذرانیم. اینم باید اضافه کنم که وان نایت در دوران هیت خیلی خطرناک ، چون امکان مارک شدن یا حامله شدن ناخواسته میشود.
دوم: اگر پاتنری نداشته باشیم، توی خونه ، که البته خونه‌ای که داریم اطرافش نباید کسی باشه، چون وسعت پخش این فرمون‌های هیت زیاده و باعث به رایت رفتن الفاها و یا پیدا شدن یک منحرف برای کردن شما می انجامه.
سوم: یک سری مراکزی هم وجود داره، که این مراکز به ۳ دسته تقسیم میشه: ۱.مراکز افراد خاص (مثل بازیگران، دولت مردان، و ماموران درجه دار) که منم جزوه این دسته هستم. ۲. مرکز افراد معمولی، که همه اقشار جامعه در این مرکز میتوانند حضور داشته باشند، البته به تناسب خدماتی که میدن هزینه میگیرند، البته این هزینه ها بسیار کم هستند. البته این هم باید اضافه کرد که زمانی که در این مرکز میروید، شماره ملی شما در سیستم ثبت، و به قیم شما (پدر، همسر، برادر ) با پیامک اطلاع داده میشه  ۳. مرکز های رایگان ، افرادی که توان مالی ندارند، یا نمیخواهد قیم‌شون متوجه این بشه که کجا هستند. البته این مراکز یک نوع پناهگاهی هم برای امگاهای آسیب دیده هم هستش، در این مراکز دولت پلیس ، و چند مشاور قرار داده.
امگاهایی که به دست نیکوکار نجات پیدا کردن، با او در مراکز رایگان آشنا شدند، بدون اینکه متوجه بشوند، نیکوکار مطمئنا از کارکنان این مراکز هستش.
ماریا:خب ما میدونیم کدوم مرکز هستش؟
ویل: بله و قراره من در زمان هیتم به آنجا بروم.
-----------
بلاخره بعد از یک هفته ویل هیت شد، او سراسیمه ، و پابند و مچ بند و قلاده‌ای که در گردن داشت، همینطور پلاگی در سوراخش وارد این مرکز شد، و بعد از ان هم بیهوش شد. زمانی که بهوش امد، یک مشاور و پلیس(امگا یا بتا هستند) بالا سرش بودن، قلاده و چیزهای دیگر درآورده بودند. ویل ترسان به جای قلاده خالی دست میزد و هراسون دنبالش بود.(🖋️ ویل عزیزم باید بازیگر میشدی)
مشاور:
عزیزم، میخوای بگی چه اتفاقی برات افتاده؟
ویل(با اسم مستعار  الکس، تازه لکنت داره):
مممم.....من...نمی...دو..نم......خی..لی....درد....داشت....مممم.....من.....فرار.......کر...دم....
(من نمیدونم، خیلی درد داشت،من فرار کردم)
مشاور:
اوه عزیزم، نگران نباش تو اینجا درامانی.
پلیس:
میتونی اون کسی که این بلا سرت آورده چهره نگاری کنی؟
الکس:
مممم.....من......نمی.....تو..نم.....می....تر...سم....
(من نمیتونم، میترسم)
مشاوره رو میکنه به پلیس و میگه:
فعلا باید بزاریم حالش بهتر بشه، بعداً دوباره باهاش حرف میزنیم.
ویل با دستگاهی که مخفیانه با خودش اورده بود ، کد مورسی با مضمون:( شکارچی، دیده نشد)
هنوز چندساعتی از خداحافظی ویل با هانیبال نگذشته بود که دلتنگش شده بود.(🖋️ این مردک چی داره نگرانش شدی) تمام تن ویل درد میکرد، نقش بازی کردن ازش انرژی زیادی گرفته بود. توی دلش دعا میکرد زودتر تموم بشه.
زمانی که ویل در اتاقی که برایش تدارک دیده بودن، داشت لباس عوض میکرد، بوی فرمون یک آلفا حس کرد.

ویل(در ذهنش):
چطور امکان داره اینجا یک الفا باشه، نه نه نه،  باید به هانیبال خبر بدم.

ویل تا رفت با دستگاهی که داشت خبر بده، در باز شد و اون الفا وارد اتاق شد، قلب ویل تند تند میتپید، اون نگران کوچولوهاش بود، اگر این الفا آسیبی به انها میزد چیکار میکرد.
آلفا قدم، به قدم نزدیک تر میشود، ویل از ترس خشک شده بود، آلفای غریبه، روی بدن برهنه ویل دست میکشید ، زخم‌ها رو فشار میداد و نوازش میکرد، قطر اشکی از چشم های ویل چکید، آلفای غریبه قطر اشک رو با شست دستش از صورت ویل برداشت و داخل دهانش گذاشت.(🖋️ مردک اخعببژبژنلهزنهلغببعلع)

آلفای غریبه:
گریه نکن، جات پیش من دیگه امن هستش، من اون کسی که همچین بلایی سر یک امگای زیبا و مطیع و مظلوم آورده میکشم.

ویل تا حرف کشتن شنید، به خودش آمد ، سعی کرد، نقشه‌ای بکشه تا بتونه خودش و بچه‌هاش نجات بده.
سعی کرد با همدردی بتونه حسش بفهمه و مطابق اون رفتار کنه.

ادامه دارد..........

برای این کار من کلی احساس و زمان گذاشتم، لطفاً با دادن ووت⭐ و گذاشتن کامنت بهم انرژی بدید و حمایتم بکنید.

خانواده آدم خوارWhere stories live. Discover now