Part 2:I'm virgin!

301 39 3
                                    

***

_به جهنم خوش اومدی عزیزم

با شنیدن اون صدای عمیق لرز خفیفی توی بدنم نشست.

با نگاه گیجی نگاهش کردم ولی تنها چیزی که ازش دریافت میکردم پوزخند روی لبش بود. منظورش از جهنم چی بود؟ یعنی نقشه ای توی سرش داره؟

فکرای زیادی توی ذهنم میچرخیدند و بدتر از اون هیچ جوابی براشون سراغ نداشتم. من حتی نمیتونستم حالت چهرش و بخونم، الان احساس خوبی داره یا نه؟ چشماش ،چشماش احساس متفاوتی نسبت به اون لبخند روی لبش به من میداد.

نامجون"مبارکهههه

با دیدن پسر خنده روی مقابلم لبخندی زدم و زیباییش و توی دلم تحسین کردم. یونگی رو محکم بغل کرده بود و همونطور تبریکش و رو اعلام میکرد.

نامجون"ببخشید من خیلی احساساتی ام...باید خودم و معرفی کنم من کیم نامجونم

با لبخند دوست داشتنیش که چال روی گونش رو به نمایش گزاشته بود دستش رو به سمتم دراز کرد.

فک کنم قراره دوستای زیادی گیرم بیاد.

جین"هیی سلام، من جینم خوشتیپ ترین مرد دنیام اینطور نیست؟

با اطمینان حرفش رو زد بود و منتظر جواب من بود

+نه..ن..نمیدونم

به طرز ناخوشایندی گفتم که باعث شد همشون با صدای بلندی بخندن ولی من صادقانه جوابش رو داده بودم.

یکی یکی خودشون رو به من معرفی میکردن و سعی داشتن با من ارتباط برقرار کنن، من و یونگی تموم مدت اونجا ایستاده بودیم و جواب تبریکای شرکای تجاری رو میدادیم. خستگی از کل وجودم میبارید و فقط ارزو میکردم زودتر به خونه بریم.

به یونگی نگاه کردم که با لبخند به من نگاه میکرد و اصلا شبیه چند دقیقه قبلش نبود. شاید لیزا درست گفته بود ، شاید فقط خسته بود و چون یک مافیا بزرگ بود نمیتونست به خوبی ابراز علاقه کنه.

همونطور که به چهرش خیره بودم به ارومی گفت

_بیا بریم خونه عزیزمم

سرم رو تکون دادم، شاید واقعا من و دوست داره و به همین دلیل مستقیما ازم درخواست ازدواج کرده بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

توی کل مسیر ساکت بود و وقتی سوار اون لیموزین مشکی رنگش شده بودیم دوباره چهره جدی به خودش گرفته بود ،منم از تبعیت از اون یک کلمه هم حرف نزده بودم.


بدون اینکه چیزی بهم بگه با گستاخی به طرف عمارت رفته بود و توجه ای به من نکرد

Mafia's Revenge Bride | یونگیOnde histórias criam vida. Descubra agora