پارت ۳۶

364 125 20
                                    


بکهیون پشت میز ناهارخوری نشسته بود و به نقطه نامعلومی خیره بود. چانیول شیفت بود و اون و مامانش تنها بودن‌. ساعت ها روی تخت دراز کشیده بود و به مغزش فشار آورده بود. احساس میکرد زندگیش پر از چالش و نگفته هاست. هیچ وقت راجب پدرش کنجکاو نبود و حالا میخواست بدونه اون بکهوی لعنتی کی بوده. رابطش با دکتر پارک چی بوده‌‌. اصلا چرا با مامانش ازدواج کرده؟

بکهیون مدت ها بود به خاطر احساسات ضد و نقیضش از هیسان فرار میکرد و دلش نمیخواست باهاش درد و دل کنه‌ انگار میترسید مادرش از چشم هاش بخونه چه راز کثیفی رو پنهان میکنه و چه احساس پیچیده ای به همسر مادرش داره. اما دیگه نمیتونست تحمل کنه. احساس میکرد افکار زیادش داره مغزش رو میترکونه‌. اون باید میفهمید توی گذشتش چه خبر بوده.

صدای مامانش رو شنید‌.

_ بکهیون برات کارامل و نون لقمه گرفتم. فکر میکردم عاشقشی. ولی چرا حتی نگاه صبحونه مورد علاقتم نمیکنی؟

بکهیون ظرف کارامل رو کنار زد و به مامانش که پشت میز نشسته بود و داشت پرونده های بیمارستان رو نگاه سر سری میکرد خیره شد.

_ مامان. یه چیزایی ذهن منو درگیر کرده. یه چیزایی که تو میدونی و من نمیدونم.

هیسان با شنیدن لحن عجیب پسرش، اون تیکه کاغذ هارو کنار گذاشت و به بکهیون نگاه کرد.

_ منظورت چیه عزیزم؟ چیزی ذهنتو درگیر کرده؟

بکهیون گوشه لبش رو از بین دندون هاش آزاد کرد و به خودش اشاره کرد.

_ خودم. خانوادم. تو. بابام. اینا ذهنمو درگیر کرده مامان. گذشته تو که هیچ وقت ازش حرف نمیزنی ذهنمو درگیر کرده

هیسان گیج شده بود و رگه هایی از نگرانی توی چشماش پیدا بود. دستش رو روی دست بکهیون گذاشت و آروم گفت

_ بعد این همه سال، چی شده که داری به گذشته من فکر میکنی پسرم؟ مگه اهمیتی داره؟ تو که هیچ وقت از این سوالا نمیپرسیدی

_ حالا دارم میپرسم مامان. من خیلی با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که تقریبا جز قیافه بابام چیزی ازش نمیدونم. و الان فقط تو میتونی جوابمو بدی. من میخوام بدونم کیم واقعا؟

هیسان موهای بکهیون رو نوازش کرد و گفت

_ تو بیون بکهیون...تک پسر من و وارث بعدی من و چانیول هستی عزیزم. چی باعث شده فکر به گذشته ای که دیگه وجود نداره ذهنتو بهم بریزه؟

بکهیون نفس عمیقی کشید و توی چشمای مامانش خیره شد تا جدیتش رو نشون بده.

_ مامان...من راجب تو و بابا سوال دارم. میشه فقط به سوالام جواب بدی و پنهون کاری نکنی؟

هیسان با اطمینان سر تکون داد

_ حتما عزیزم. هر چی میخوای بپرس. چیزی برای پنهون کاری وجود نداره

PINK SINWhere stories live. Discover now