تعریف ما از جنایت چیه؟
جنایت رو برای مجرم ها به کار میبرن.
مجرم هایی که جنایت های کثیفی انجام دادن و حقشون زندانی شدن و یا حتی مرگه!
اما...
جنایت فقط برای مجرم های خطرناکی که توی زندان هستن نیست!
تمام انسان ها در دوره ای از زندگی خودشون جنایتکار بودن و یا حتی هنوز هم هستن!
آزار و اذیت کلامی هم جنایت محسوب میشه.
کلمات میتونن مثل خنجر تیز باشن، اگر توی استفاده ازشون ازت اشتباهی سر بزنه ممکنه به مردم آسیب بزنی...
و جای اون زخما تا ابد باقی میمونن!
☆☆Aira:
یئون آیرا_ نیویورک_ آمریکا-مثل اینکه امروز جلسهی آخرمونه...
ولی برای محکم کاری باید چند تا سوال ازت بپرسم... هنوزم کابوس میبینی؟زن با خوندن متن روی برگه ها، از پشت عینک مستطیلی شکلش نیم نگاهی به دختر نوجوانی که اون طرف روی صندلی راحتی نشسته بود انداخت.
دختر به خاطر استرسی که معلوم نبود منشأش از کجاست پوست کنار ناخنشو با انگشتاش میکند و اصلا حواسش به صحبت های زن نبود.اینبار با تاکید گفت:
-آیرا؟
اسمش رو که با تاکید زیادی از زن شنید، سرشو بالا آورد و با جمع و جور کردن خودش لبخند محوی زد تا بیشتر از این آبروی خودشو پیش روانشناسش نبره.- ب-بله خانم ماری
ماری نگاه ناراحتشو از دختر گرفت و آهی کشید و دوباره سوالشو تکرار کرد:
- پرسیدم هنوزم کابوس میبینی؟- نه! خوشبختانه دیگه نمیبینم...
صداش از همیشه خوشحال تر بود و ماری خیلی خوب دلیلشو میدونست.
- از اینکه داری برمیگردی کره خوشحالی؟
آیرا چشماشو به پایین سوق داد و با به یاد آوردن خانواده ای که فقط برای تعطیلات خاص اونها رو میدید اما الان دیگه میتونه کنارشون زندگی کنه لبخند پهنی زد و به آرومی گفت :
- بله... خیلی خوشحالم...ماری دو دل بود، از حرفی که میخواست به زبون بیاره اطمینان نداشت.
- خب پس یعنی امروز جلسهی آخره؟
اون دختر به نگاهش زیادی معصوم و بیگناه بود...
با شنیدن سؤالش "آره" ای زیر لب گفت و آیرا از صندلی بلند شد و با دور زدن میز به ماری رسید و با خم شدن سمتش، به آغوشش کشید.
- خیلییی دلم براتون تنگ میشه خانم ماری.
ماری هم دستاشو بالا آورد و ضربه های آرومی به کمر دختر زد
- منم همینطور عزیزم.بالاخره آیرا جرئت کرد که از زنی که سالهاست هم صحبت روز های خوب و بد اون بود دل بکنه و اتاق رو ترک کنه. ماری مسیر رفتنشو دنبال کرد و با برداشتن تلفنش شماره ای رو برای تماس انتخاب کرد.
با شنیدن صدای زن اخم غلیظی به ابروهاش اومد و گفت :
ESTÁS LEYENDO
Crime/جنایت
Fanfic-دوستت دارم. +ولی من زخمهایی دارم که هیچوقت خوب نمیشن. -من تمام زخمای روی بدنتو میبوسم. ** - کنار تو بودن احساس عجیبی رو بهم میده...چیزی که هیچوقت حس نکرده بودم." +"چه احساسی؟" -"فقط با دیدنت به لبه پرتگاه میرم و با لبخندت سقوط میکنم، تو دیوونم...