اگر میدانستم که امشب قرار است با چیزی بیشتر از یک تن زخمی مواجه شوم هرگز با جانگکوک دلوکا هم قدم نمیشدم چراکه آن شب با حقیقت دروغینی مواجه شدم که برای مدت طولانی از دیدن آن فرار کرده بودم. این حقیقت که هیچ چیز تغییر نکرده. من هنوز هم همان تهیونگ احمق و رقت انگیزی هستم که لاجان خودش را از بین چنگال های تیز سونگمین بیرون کشیده بود. لسآنجلس زندگی جدید من نبود. جهنم جدید من بود
************
در پاسی از نیمه شب، تهیونگ روی مبلهای سالن پذیرایی نشسته بود. با جک تماس تصویری گرفته بود و باهم راجب روزی که میخواستند فیلم ببینند حرف میزدند. متاسفانه هیچ غذایی پیدا نکرده بودند که هرسه بتوانند آن را بخورند. تهیونگ هوس غذای مکزیکی کرده بود و جک میخواست ووشیک برایشان غذای کرهای درست کند. سوزی هم میخواست عین یک خرگوش احمق کاهو بخورد و انها را تماشا کند
زنگ خانه به صدا در آمد و رنگ به وضوع از خرسار تهیونگ دوید. پاکت چیپس را روی میز گذاشت و به جک گفت که بعدا با او تماس میگیرد و لپتاب را بست. همه چیز خوب بود. همه خوب بودند. ووشیک حالش خوب بود. اتفاقی نیوفتاده بود.
از جا بلند شد و با قدم های نامطمئنی سمت در رفت. همه حالشان خوب است. در را بدون چک کردن چشمی و دوربینها باز کرد اما با دیدن چهره وحشت زده جانگکوک بدنش از ترس یخ کرد. ترس را از روی تنش بو کشید. ترس! حسی که تهیونگ بهتر از هر کسی با ان آشنا بود. جانگکوک با عجز گفت《بدجوری بهت نیاز دارم》بعد از بیست دقیقه رانندگی خارج از لسآنجلس، جانگکوک او را به پاسدینا آورده بود و تهیونگ هیچ ایدهای نداشت که چه چیزی انتظارش را میکشد. پاسدینا یک شهرک از شهرهای اطراف لسآنجلس بود که حدودا سی دقیقه یا کمتر از ان فاصله داشت. جانگکوک به او گفته بود که یک نفر از دوستانش بدجوری مجروح شده است و نیاز به درمان دارد. تهیونگ وسایل پزشکی که از بارها دوخت و دوز جانگکوک در خانه داشتند را در کوله پشتیش ریخت و بدون هیچ حرفی سوار ماشین جانگکوک شد
مرد دورگه تمام مسیر را با کلافگی و سرعتی دیوانهوار رانندگی کرده بود که اجازه پرسیدن هرگونه سوالی را از تهیونگ سلب میکرد. ظاهرا کسی که اسیب دیده بود برای جانگکوک بسیار عزیز بود. تهیونگ با احتمالاتی که در سر میپروراند فقط امیدوار بود که ووشیک اسیب ندیده باشد. هرکسی جز ووشیک!
جانگکوک ماشین را پایین یک آپارتمان چهار واحدی پارک کرد. همراه هم وارد آپارتمان شدند. تهیونگ متوجه قدمهای نامنظم جانگکوک شد. احتمالا اسیب یا دردی در سمت چپ بدنش داشت؟ باید بعدا به او هم هم رسیدگی میکرد
جانگکوک کلید انداخت. هر دو وارد آپارتمان شدند و تهیونگ با دیدن صحنه مقابلش خشکش زد. مین یونگی روی مبل دراز کشیده بود و دستش را روی پهلوی خیس از خونش گرفته بود و از درد به خودش میپیچید. دستانش، لباسش و مبل طوسی رنگ همه از خون یونگی سرخ شده بودند. جانگکوک لعنتی چرا سریعتر رانندگی نکرده بود؟ رنگ سفید پوستش زرد شده بود قطره های عرق روی پیشانیش میدرخشید. تهیونگ سریع پایین مبل زانو زد و وسایلش را روی میز گذاشت. درحالی که پنس و آمپول بیحسی را آماده میکرد پرسید《یونگی!؟ صدامو میشنوی؟ هوشیاریت چقدره؟》

YOU ARE READING
LOTUS
RomanceSummary: در قلب لسآنجلس، شهری که زیر سایه مافیا زنده است، سه روح گمشده سرنوشتی غیرمنتظره را رقم میزنند. حرامزاده دورگه، کاپوی بیرحم با گذشتهای آکنده از زخمهای عمیق. دکتر پلاگ، مردی با نقابی از اسرار که هیچکس از انگیزههای واقعیاش خبر ندا...