6th shot : i love you ...

433 45 7
                                    

6th shot : I love you ...

سریع رو زانو هاش جلو رفت و سر پسرک شو بغل گرفت

_ نفسم ؟...

دید... بالخره تکون خوردن گوی های قهوه ای  پسرک شو دید

+ه.. هیونگی ؟

با هق بلندی خم شد و تمام صورت پسر شو بوسه زد
گونه ملتهبش ، پیشونی صافش ، چشمهای زیباش
در آخر لب های خشک پسرکش...

بالاخره بوسیدش ،اون لب های آلبالویی رو بوسید و با مک عمیقی از لب پایینش عقب کشید

پسرک اما انگار از مرگ بازگشته بود  می لرزید و اجازه داد هیونگش اون و بوسه بارون کنه

_ جان هیونگی ... فدای صدات بشم ..

بازم صدام کن... صدام کن خوشگلم

+ ه..هیونگی... گریه نکن...

پشت پلک های پسرشو بوسید و اونو تو آغوشش بلند کرد
گریه هاش آروم تر شده بود
اون ترس از دست دادن پسرشو چشیده بود
قلبش هنوزم نامنظم میزد

_ زندگی هیونگ... باید بریم مطب بومگیو..




در اتاق روانپزشک نشسته بودند و تهیونگ ، پسرشو رو پای خودش نشونده بود

مثل دیوونه ها محکم دستاشو دورکمرش حلقه کرده بود و نمیزاشت پسرکش یه سانت ازش دور بشه
هرازگاهی گردنشو ، گونه قرمز شده‌ شو.. با شرم می بوسید

< داری میگی اون تو رو ندید جونگو؟

+ن..نه...ولی من... دیدم....اون..

با لرزش چندباره پسرش ، نوازشش کرد و با عشق شونه های افتاده شو بوسید

_ ناز من؟ اروم باش
من اینجام

+هیونگی... خیلی ترسناک بود...من اصلا یادم نیست بعدش چی شد

<خب این طبیعیه عزیزم ، الان بهم بگو چه حالی داری ؟

+ خوبم...  فقط می ترسم... دوباره همه اون خاطره ها برام زنده شدن

شونه های نحیفش میلرزید و سرشو پایین انداخته بود

بومگیو با حرص لب زد

< تهیونگ میشه ازت بخوام مارو تنها بزاری ؟

ته با خشم حواب داد

_ نه نمیشه ، یه بار دیگه هم گفتم من نمیرم ! فاک ببین چطوری داره میلرزه‌‌‌...

بعد سریع جسم ظریف پسرک شو سمت خودش چرخوند و بغلش کرد ، اشک های مرواریدی شو بوسه میزد و صورت خوشگل شو نوازش می‌کرد

_  گریه نکن ماه من‌

محکم اونو به خودش چسبوند و کوک سرشو توی گردن هیونگش فرو برد
دستای لرزانش محکم دور شونه های پهن مرد حلقه شدند و بلندتر گریه کرد

Beautiful sad eyes Where stories live. Discover now