9th shot : we finally did it

463 42 31
                                    

9th shot : we finally did it

صبح پسر و برای جلسه مشاوره برده بود و حالا مشغول درست کردن نهار بود
جونگ کوک کمی ساکت شده بود و این یه ذره نگرانش میکرد

_ عزیزم ؟ نهار حاضره

آروم از اتاقش بیرون اومد و لبخندی به مرد زد

+ چی درست کردی هیونگ ؟

_ یه غذای خوشمزه به دستور شاهزاده

+ وای مرغ سوخاری ؟

با خنده تایید کرد و بشقابی برای پسر گذاشت و براش غذا کشید

_ بشین عزیزم تا ترده ازش لذت ببر

غذاشون و توی سکوت خوردن و بعد از شستن ظرف ها به کمک همدیگه،  روی کاناپه جلوی تلویزیون نشستند و سریال تکراری ای رو نگاه کردند

با بی حوصلگی از سکوت ادامه دار پسر لب زد

_ جونگو؟ چیزی شده؟ امروز خیلی ساکتی

+ نه هیونگ خوبم

با اخم ریزی سکوت کرد  با اینکه قانع نشده بود اما نخواست بهش فشار بیاره

شب موقع خواب رسید ومثل همیشه بدون لباس توی آغوش هم بودن
پسر بهش نگاه کرد و با اضطرابی پنهان لب زد

+ هیونگی ؟
_ جانم؟

+ میگم که... میشه انجامش بدیم ؟

با گیجی بهش نگاه کرد
_ چی و عزیزم ؟
+ منظورم همون...یعنی.. میشه که.. آه

با کلافگی سرشو توی سینه هیونگش مخفی کرد
تهیونگ هنوز هم نمی فهمید منظور پسر چیه پس با نگرانی سرشو بغل گرفت
_ عزیز دلم ؟ چیزی شده؟

با صدای گرفته و اشک های مرواریدی پسرش چشماش گشاد شدن

_ بیبی کوچولوی من؟ چی شده عزیزم ؟

+ من.. من میخوام انجامش بدیم ولی تو نمیخوای درسته ؟.. من و نمیخوای ؟
هیونگی تو.. فکر میکنی من ... برات خوب نیستم ؟

با بهت از حرفایی که شنیده بود اخمی کرد و روی تخت نشست

_ وات د فاک- جونگ کوک من از همون اول تورو میخواستم چه چرت و پرتیه داری تحویل من میدی!؟!
من اگه دارم صبر میکنم همش به خاطر توعهه! لعنت

با عصبانی دیدن هیونگش یه دفعه ترسید و تو خودش جمع شد
تهیونگ با دیدن ریکشن پسر به خودش لعنتی فرستاد و موهای پسرک و نوازش کرد
_ چرا همچین فکری کردی ؟

+ خ..خب.. الان یه هفته است..که فقط کنار هم لخت میخوابیم..
من .. من فک کردم من خوب نیستم‌.. بدن زشتی دارم... من اصلا نمی-

حرفش با بوسه عمیقی قطع شد و توی خلسه ای از  لذت فرو رفت
به محکمی صورتش و گرفت و با اشتیاق لب هاش و توی دهنش کشید

Beautiful sad eyes Where stories live. Discover now