Chapter VIII

32 7 10
                                    

روز ها می آمدند و می رفتند و آنیتا بر خلاف خواهر شیرخواره اش، هر لحظه تنها و تنهاتر می‌شد...

هیچکس نبود که حرف دل تنهای او را بفهمد...
کسی برای درک غم های او وجود نداشت...
کسی برای دیدن او در جشن ها حاضر نبود...
انگار که یک روح نفرین شدهٔ نامرئی در وجودش نهفته بود که فقط دیگران آن را حس می‌کردند...

در یک جشن باشکوه که به مناسبت تولد شاهدخت ایملدا برپا شده بود، امپراتور واسیلیوس و همسرش، امپراتریس آتنایا از رُم شرقی به ایالت ترانژیتل در آسیا آمده بودند تا تولد شکوفهٔ نو رسیدهٔ اعلی حضرت را تبریک گویند.

«فلش بک»

- رُم شرقی است، عزیزم... گمان کنم برایت گفته بودم...
- وای ادوارد! این عالیست... خوشحالم که کودکم پس از تولدش در غربت و تنهایی بزرگ نخواهد شد...
- این اتفاق هرگز نخواهد افتاد، امیلیا...

«پایان فلش بک»

مهمانان کم کم می‌روند و افراد نزدیک تر، اقوام و خویشاوندان در قصر می مانند تا چند وقتی را کنار خانوادهٔ سلطنتی باشند.

آتنایا به منظور مراقبت از ونسا و مصاحبت با او، به اتاقش می‌رود و پس از در زدن به آرامی وارد می‌شود.

آتنایا: بانو ونسا، مزاحم که نیستم؟

ونسا: نه چه مزاحمتی؟ بفرمایید...

آتنایا لبخند مهربانی می‌زند و به آرامی کنار تخت ونسا می نشیند.

آتنایا: درد که ندارید؟

ونسا: نه، سپاسگزارم... من خوب هستم...

آتنایا: خوشحالم که می‌شنوم... درد در روزهای اول زایمان کاملا طبیعی است...

ونسا لبخندی می‌زند و به آرامی می‌پرسد...

ونسا: درست است... شما چند فرزند دارید؟

آتنایا: دو تا...

ونسا با تعجب لبخند می‌زند و سپس با کنجکاوی می‌پرسد...

ونسا: جالب است... اسمشان چیست؟

آتنایا با لبخند زیبایی به توصیف دو فرزندش می‌پردازد.

آتنایا: خدایان به ما دو فرزند پسر عطا کردند؛ نام پسر بزرگمان را تریستن نهادیم... و نام دیگری را سباستین...

ونسا: کدام یک را بیشتر دوست داری؟

آتنایا: منظورتان چیست؟ من میان فرزندانم تبعیض قائل نمی شوم... آنها هرگز قابل قیاس نیستند! زیرا هر دو به یک اندازه بی نظیر و دوست داشتنی هستند...

ونسا: به دل نگیرید! من، من منظوری نداشتم...
در کل پرسیدم...

آتنایا لبخند سردی می‌زند و مشخص است که از حرف ونسا آزرده خاطر شده است...

آتنایا: عیبی ندارد... استراحت کنید...

ونسا: باشد... متشکرم...

Please vote and comment!
لطفاً با ووت و کامنت ما را همراهی کنید!

आप प्रकाशित भागों के अंत तक पहुँच चुके हैं।

⏰ पिछला अद्यतन: Aug 06 ⏰

नए भागों की सूचना पाने के लिए इस कहानी को अपनी लाइब्रेरी में जोड़ें!

The Sun Trangitelजहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें