خورشید وسط آسمون خودنمایی میکرد و گرمای سوزاننده خودش رو بیشتر از هروقت دیگهای به انسانهای بدبختی که گرفتار کرهزمین شده بودن ثابت میکرد.
خیابونها بهطرز عجیبی تصمیم گرفته بودن کثیف بهنظر بیان و هیچ درخت و گیاه و گلی سعی نمیکردن کمی از خودشون لطافت و زیبایی نشون بدن و شهر رو زیبا بکنن.
مغازهدارها اخموتر بودن و مردم با عجله و عصبانیت به این طرف و اون طرف میدوییدن تا به اتوبوس و مترو و تاکسی برسن تا به مقصدشون برن و امان از کش مکش مردم.
شدت ترافیک سربهفلک کشیده بود و صدای ممتد بوق گوش هرکسی رو ناشنوا میکرد و جونگکوک میتونست موهای خودش رو از عصبانیت بکشه و به کچلی سلام کنه!
اون روز انگار هیچی خوب نبود!
نه هوا، نه درختها، نه مردم و نه هیچچیز دیگهای و از قضا استایلیست شخصیش توی مهمترین روز زندگیش که با یک مجله معتبر مصاحبه داشت، تصمیم گرفت از دوستپسرش جدا بشه و برای ریکاوری و مسلط شدن به روحیاتش مرخصی طولانی مدت بگیره و به شهرستان و خونه پدریش نقل مکان کنه.
و دقیقاً همون روز تمام استایلیستهای دنیا یا مشغول بهکار بودن و یا مشکلی براشون به وجود اومده بود و درکل تخم استایلیستهارو ملخ خورده بود!
جونگکوک که از ترافیک و بهم خوردن برنامههاش حسابی کلافه شده بود، سرش رو به پشتی صندلی کوبید و با حرص داد زد:
"هنوز یه استایلیست کاربلد پیدا نکردی؟"
"نه."
جونگکوک نفس حرصیای کشید.
"همین؟ نه؟"
"خب چی بگم سرورم؟ خیر، هنوز شخص باتجربه و در شان و شخصیت شما پیدا نکردهایم، لطفا مرا عفو کنید هرچند که لایق مرگ هستم."
جونگکوک دهن کجیای کرد.
"خندیدیم. بانمک."
لحظهای سکوت کرد و دوباره صداش دراومد.
"واقعاً جالبه! هنرمند معروف کشورت باشی، صدهاهزار طرفدار داشته باشی، به اقتصاد مملکتت کمک کنی، ندونی چطوری پولهات رو خرج کنی بعد یه نفر نباشه موهات و آرایشت رو برات درست کنه."
"حالا نکشمیون پول پارو کن."
دقیقاً همین امروز لعنتشده که هیچی خوب پیش نمیرفت، مدیر برنامهاش اون روی بانمک و لجبازش رو اومده بود.
"جیهوپ، عزیزم؟ فکر نمیکنی داری میری روی مخم؟"
جیهوپ صفحه تبلت مخصوصش رو خاموش کرد و بالاخره غرید:
"جونگکوک، عزیزم، از صبح یهبند داری غر میزنی و حدس بزن چی؟ من مدیر برنامهاتم که دارم تلاش میکنم این مشکل حل بشه و خیر، تراپیستت نیستم که غرهات رو توی این شرایط بحرانی بشنوم! پس سکوت کن و بچسب به صندلیت و اسموتی رژیمیت رو میل کن و بذار ببینم دارم چه غلطی میکنم."
خب جونگکوک با اینکه بهش برخورده بود اما تا حد زیادی هم به پسر حق میداد!
چون مسئولیت سنگینی روی دوشش بود و تنظیم کردن برنامههاش و کنترل همچین شرایطی به عهدهاش بود و قطعاً استرس بیشتری رو تحمل میکرد و فقط داشت شرایط رو براش سختتر میساخت؛ بنابراین سکوت کرد و پاش رو روی پای دیگهاش انداخت و لبهاش رو دور نی اسموتیش حلقه کرد.
از ترکیب سیب و کرفس متنفر بود!
از خیلی چیزها متنفر بود.
مثل همین اسموتیهای رژیمی، غذاهای آبپز و گریل شده بدون روغن، ورزشهای سنگین روزانه، فستینگهای طولانی مدت، خوردن هزارجور مکمل، میکاپهای سنگین و لبخند زدن و رقصیدن و خوندن با شکمی گرسنه و بدنی بیحال.
متنفر بود که نشون بده پر از انرژی هستش و حالش خوبه، درحالی که نبود.
متنفر بود که دربرابر استاکرهاش سکوت کنه وقتی که تمام تنش رو ترس برمیداشت.
متنفر بود که همیشه بگه من خوبم، من پرانرژیام، من خوشبختم، من موفقم و دروغهای رنگارنگ دیگه.
جونگکوک طرفدارهاش رو دوست داشت! میپرستیدشون از زمانی که وارد این عرصه شد عاشقانه برای طرفدارهاش آهنگ خوند و برای وجودشون زنده موند؛ اما خسته بود از تظاهر، خسته بود از درک نشدن و فهمیده نشدن و تنهایی.
شهرت تنهایی میآورد. سکوت میآورد.
مشکلی با پولدار بودنش نداشت، اصلاً.
اون زحمت کشیده بود برای کارتش که تا بینهایت ثروت داشته باشه و بدون نگرانی هرچیزی که خواست رو برای خودش و عزیزانش بخره و البته که پول لازمه زندگیه و بههیچعنوان چرک کف دست نیست فقط جونگکوک نیاز داشت زمانی رو داشته باشه تا داخل مکانهای موردعلاقهاش اونهارو خرج کنه!
آرزوش بود هروقتی که خواست به رستوران گرون قیمت شهر بره و آزادانه غذای چرب و خوشمزه و خارج از رژیم بخوره.
هروقت خواست و حوصله داشت باشگاه بره و برای سلامتی و تفریحش ورزش موردعلاقهاش رو انجام بده و نه برای اجبار.
هروقت خواست مسافرت بره با کسایی که میخواد و بدون دوربینهایی که روش زوم باشن.
هروقت خواست لایو و پست بذاره بدون اینکه چک بشه.
جونگکوک یک زندگی راحت میخواست.
زمانی که سیزده سالش بود و با شوق برای اودیشن رفت رو بهخوبی یادش بود.
پسربچهای پر از ذوق، امید، خوشحال و سرزنده و الان مردی شده بود پر از تاریکی و غم و پر از تظاهر و دروغ.
جونگکوک خوشتیپ بود، خوشصدا بود، خوشهیکل بود، رقصش حرف نداشت، خوش مشرب بود؛ اما خوشحال نبود.
محبوبیت و معروف بودن و اجبار، خندههاش رو ازش گرفته بود. گاهی میخواست فقط استراحت کنه و با کسی برخورد نداشته نباشه و صرفاً روی کاناپه باشه و از زمان شخصیش لذت ببره اما نمیشد. گاهی میخواست با دوستانش به شهربازی یا گیمنت یا رستوران و کافه بره و اینبار میون مردم و دوستاش باشه اما باز هم نمیشد.
هیچی باب میل جونگکوک نبود.
توی افکارش غرق شده بود که با صدای بلندی که از ماشین بهگوش رسید، توی جاش پرید و باقیمونده اسموتیش روی کت گرونقیمتش ریخت.
جونگکوک لحظهای چشمهاش رو بست و بعد با درک موقعیت این صدای فریادش بود که داخل اتاقک ماشین پیچید:
"جیهوووووووووووووووپ"
بعضی روزها انگار قرارداد بستن که خوب نباشن.
انگار مقدر شده که هربلایی سرت نازل بشه، درست مثل همین روز برای جونگکوک.
استایلیستی که مرخصی گرفته، ترافیک شدید و هوای گرم، ریختن اسموتی روی لباسش و خراب شدن ماشین.
"میگی من پاشم بیام تعمیرگاه؟؟"
"مجبوری بیای. وقت نداریم تورو با یه ماشین دیگه برسونیم خونهات و دوباره بیایم دنبالت."
"خب خودم از خونه میام پیش استایلیستی که انتخاب کردی."
"نمیشه جونگکوک باید با خودمون بری و بیای. یکم صبر کن ماشین درست بشه میریم پیش این استایلیستی که با بدبختی پیداش کردم و بعد محل مصاحبه... برات وقت هم خریدم از مصاحبه کننده."
جونگکوک دوباره نق زد:
"هوا گرمه جیهوپ گرمه."
جیهوپ که نزدیک شدن به مکانیکی مدنظرش رو دید، کیفش رو برداشت و گفت:
"برای هممون هوا گرمه. بمون تا بیام."
جونگکوک چشمی چرخوند.
"حالا این مکانیکیه خوب هست."
"همیشه همینجا تعمیر میکنیم آقا."
"اگر خوب بود که همیشه اینجا تعمیر نمیشد آقا."
"غر نزن تا بیام."
جیهوپ برای اینکه حرف بیشتری نشنوه و تقریبا به ورودی مکانیکی رسیده بودن، از راننده خواست ماشینی رو که برای نقص فنی صدای خیلی بدی میداد رو نگه داره و سریع پیاده شد.
"آخر از دست اینا من سر به تیمارستان میذارم."
جونگکوک گفت و چشمهاش رو بست و شروع کرد به ماساژ دادن شقیقههاش.
.
.
.
"نوچ نمیشه، الآن وقت ندارم."
جیهوپ چنگی به موهاش زد.
"خواهش میکنم آقای کیم، ما همین حالا هم کلی از برنامه عقب افتادیم. لطفاً."
"نمیشه... مگه نمیبینی چندتا ماشین توی صف وایستاده آقای جانگ؟ خون شما رنگینتره؟"
جیهوپ چنگی به تیشرت نارنجیرنگ خودش زد و به مرد مغرور روبهروش خیره شد و باز هم التماس کرد.
"فکر نمیکنم کار زیادی داشته باشه فقط چند دقیقه وقتتون رو میگیره."
"عه؟ نه بابا. شما مکانیک هستی که تایم مشخص میکنی؟ اگر هستی که خودت برو زیر ماشین."
"نه من قصد جسارت نداشتم."
جیهوپ تن صداش رو پایین آورد و به اطراف نگاهی انداخت و تقریباً زمزمه کرد:
"اما آقای کیم، یه آدم معروف داخل ماشین نشسته که باید حتماً به برنامهاش برسه."
"آدم معروف؟"
جیهوپ که دید توجه مکانیک جلب شده، شونههاش رو صاف کرد و اینبار مغرورانه گفت:
"بله. جئون جونگکوک داخل ماشین نشسته."
مکانیک، کاپوت ماشینی که صبح بهش تحویل داده شده بود رو باز کرد و بیاهمیت جواب داد:
"حالا این پسره که میگی کی هست؟"
بلافاصله باد جیهوپ خوابید.
"یعنی چی که کیه؟"
شونهای بالا انداخت.
"خب، نمیشناسم."
جیهوپ ناباورانه خندید.
"حتماً شوخی میکنید دیگه."
مکانیک زیرچشمی نگاهی به پسر انداخت و تقریبا با لحن تندی گفت:
"زیر ظل آفتاب و آچار به دست با شما شوخی دارم؟"
"خب نه... اصلاً اجازه بدید."
بدون مکث سمت ماشین رفت و سرش رو داخل ماشین برد و رو به جونگکوکی که کلافه و با اخم نشسته بود، گفت:
"پاشو بیا پایین یه خودی نشون بده."
جونگکوک طوری که انگار اشتباه شنیده باشه، دستش رو از روی صورتش برداخت و با چشمهای گرد شده و بهت پرسید:
"بیام چیکار کنم؟"
جیهوپ "نچ"ای کشید.
"میگم بیا پایین شاید قیافهات رو دید شناختت کارمون راه افتاد."
جونگکوک به سر جیهوپ اشاره کرد و گفت:
"حس میکنم آفتاب زیادی زده پس کلهات نمیفهمی که چی میگی بذار چک کنم."
خواست به موهای پسر دست بزنه که جیهوپ مانعش شد.
"خیلی خوب هم میفهمم... یالا، بیا پایین."
جونگکوک تکخندهای کرد و دستش رو عقب کشید.
"من با این شهرتم بیام جلوی مکانیکی که خودی نشون بدم تا ماشینم رو تعمیر کنه؟ بریم یه مکانیکی دیگه."
"نمیشه. فقط از کار کیم مطمئنیم. بیا پایین جونگکوک نمیمیری."
جونگکوک نگاهی به ساعتش انداخت و با دیدن عقربهها که به سرعت نور حرکت میکردن، دستی بین موهاش کشید و مشتش رو فشرد. چارهای نداشت اگر دیر میرسید، مصاحبهای به این مهمی رو از دست میداد و از دست دادنش یعنی نابود شدن اسپانسرهای جدید و نابود شدن اسپانسر جدید یعنی نداشتن تور بزرگ. نفسش رو با شدت بیرون داد و لب پایینش رو با عصبانیت گزید و گفت:
"فقط همین یکبار و وای به حالت اگر عکسی ازم پخش بشه."
جیهوپ با لبخند راضیای جواب داد:
"حواستم هست بیا."
جونگکوک تک دکمه کت مشکیش رو بست و با طمانینه از ماشین پیاده شد و نگاهی به اطراف انداخت تا کیم رو ببینه و با ریز کردن چشمهاش تونست اون مرد رو پیدا کنه و حقیقتاً جلوی خودش رو گرفت تا سوت بلند بالایی نکشه.
اون مرد هیچ لباس خاصی تنش نبود!
صرفاً لباس ساده مخصوص مکانیکی مشکیرنگی تنش بود و موهای مرتب به رنگ لباسش روی پیشونیش ریخته شده بود.
چشمهاش مدل خاصی داشتن، کشیده و در عین حال درشت و بهشدت نافذ. با نگاهش انگار میتونست آدم رو درسته ببلعه و ارتباط چشمی گرفتن باهاش قطعاً سخت بود.
بینی خوش فرم و لبهای درشتش چهره فوقالعادهای برای مرد مکانیک ساخته بودن و داشت به این فکر میکرد که واقعا حیف همچین شخصی نیست که با ماشینها وقت بگذرونه و حداقل حداقل مدل نشده؟ خدای من، حتی بدنش هم ترکیب عالیای داشت! شونههای پهن، بازوهای عضلهای و کمر خوشفرم و پاهای کشیده خیرهکننده. پسر، مطمئن بود در حقش اجحاف شده.
جیهوپ دهن کجیای کرد.
"اگر دید زدنت تموم شد بریم پیشش."
جونگکوک گلویی صاف کرد.
"دید نمیزنم! برای اولین دیدار فقط استایل آدمهارو میسنجم."
"مودبانه هیز بودن میشه همینی که گفتی."
جیهوپ اجازه بیشتر حرف زدن بهش نداد و مرد رو صدا زد.
"آقای کیم؟ میشه لطف کنید تشریف بیارید؟"
"تو با من کار داری، تو بیا."
جونگکوک خنده بلندی کرد.
"این داداشمون میدونه با کی طرفه؟"
"ساکت شو زمان نداریم."
جونگکوک کمی گره کراواتش رو شل کرد و همراه با مدیربرنامه دیوونهاش سمت مرد دیوونهتر از جیهوپ قدم برداشت.
مرد مکانیک سخت مشغول تعمیر قطعات ماشین مقابلش بود و هیچ توجهی به اطرافش نمیکرد و البته که جونگکوک خیره بود به دستهای برنزه مرد که آستینهاش رو بالا داده بود و با سخاوت رگهای دستش رو به نمایش میذاشت و البته که اون قطرات عرق روی پیشونیش و اخم بین ابروهاش ترکیب جذابی رو ساخته بودن.
جیهوپ گلویی صاف کرد.
"آقای جئونجونگکوک تشریف آوردن"
مرد مکانیک سرش رو از داخل کاپوت ماشین بیرون آورد و با پشت لباسش عرق روی پیشونیش رو پاک کرد و به مردی که 'جئونجونگکوک' خطاب شده بود، خیره شد.
چشمهاش رو نیمهباز کرد و به سرتاپاش نگاه کرد.
موهای تقریبا بلندی که حالت خاصی نداشت و مشخص بود سشوار هم نشده به امید استایلیست، چشمهای گرد و بینی گردتر و لبهای نازکی که یک پیرسینگ کوچولو رو با خودشون حمل میکردن و درنهایت چهرهای که نشون دهنده یکمرد هات بود. و این مرد هات کتوشلوار مشکیای به تن داشت که بوی دلار میداد هرچند رد کثیفی سبز رنگی روی اون توی ذوق میزد و ساعت دستش از ماشینی که تعمیرش میکرد گرونتر بود و تتویی که از زیر کتش بیرون زده بود مشخص میکرد که اون دستش پر از طرحهای متفاوت شده.
همهچیز اون مرد بوی پول میداد!
از تیپش تا بدنش! بدنی که براش خرج شده بود از مکمل و مربی خصوصی بگیر تا غذاهای پروتئینی که هرکسی توانایی تهیهاش رو نداشت.
مرد جذاب و پولدار... جالب بهنظر میومد.
درنهایت وارسی رو کنار گذاشت و گفت:
"جئونجونگکوک؟"
جونگکوک ابرویی بالا انداخت و با لحن خودپسندانهای جواب داد:
"خودم هستم... بالاخره شناختید؟ پس کار مارو..."
مکانیک اجازه نداد حرفش رو کامل کنه و گفت:
"خب که چی؟ منم کیمتهیونگم."
جیهوپ نگاهی به جونگکوک و تهیونگ انداخت و رسماً به لکنت افتاده بود.
"ب-بله آقای کیم شما رو که میشناسیم اما خب..."
تهیونگ بین حرفش پرید.
"خب چی؟ معلومه که شناختمش! پوستر و بنرش سر تا سر کشور رو پر کرده و بخوای ماست هم بخری عکس ایشون رو میبینی که یه دَبه ماست گرفته دستش میگه از این مارک بخورید و لذت ببرید؛ اما میگی چیکار کنم؟ چون معروفه و پول پارو میکنه نوبتش رو بندازم جلوتر؟ نه جناب، ماشینهایی که میبینی جلوت وایستادن منتظرن تعمیر بشن تا برن باهاش یه لقمه نون دربیارن اگر شما خیلی عجله داری یکی دیگه از ماشینهای گرون قیمتت رو بردار و باهاش برو هرجایی که میخوای."
جیهوپ خواست حرفی بزنه که جونگکوک پیش دستی کرد و گفت:
"الآن من منظور شمارو نمیفهمم. چون عکس من همهجا هست داری لج میکنی؟ آقای محترم، من خودم رو نشون دادم تا شاید متوجه بشی کارم چقدر ضروریه و زودتر به ماشین ما برسی."
تهیونگ آچار داخل دستش رو گوشهای انداخت و دستهاش رو داخل جیبش برد و با یک قدم خودش رو به مرد خوشپوش رسوند و مقابلش ایستاد. تقریباً همقد بودن و هردو با نگاه و اخمهاشون سعی داشتن بحث رو دست بگیرن.
"خوشتیپ، کار بقیه مهم نیست؟"
جونگکوک متقابلاً دستش رو داخل جیبش برد و فکش رو قفل کرد.
"حتما نیست که ماشینشون رو خوابوندن اینجا و رفتن... منم اگر وقت داشتم با شما یکی به دو نمیکردم."
تهیونگ که انگار این جواب به مذاقش خوش نیومده بود، کمی سرش رو خم کرد و زبونش رو روی لبهاش کشید و با صدای بم شدهای گفت:
"ببین جئون، متنفرم از امثال تو که بهراحتی و با چهارتا دونه آهنگ خوندن و مثلا تمرین کردن زیر باد کولر و توی اتاق مجهز، بهراحتی حساب بانکیتون شارژ میشه و توقع دارید هرجا که میرید مردم تا کمر براتون خم بشن و هر دستوری که دادید سریعاً اجرا بشه. نه آقای محترم اینجا از این خبرا نیست اینجا باید مثل بقیه توی نوبت بمونی و بعد کارت انجام بشه... ناراحتی؟ بهسلامت. چیزی که زیاده مکانیکی ما اینجا به کسی باج نمیدیم."
جونگکوک که این حرفها براش گرون تموم شده بود و توانایی هضم کردنش رو نداشت لحظهای سرش رو پایین انداخت و زبونش رو داخل لپش فشار داد و بعد توی چشم مرد مغرور و از خودراضی روبهروش زل زد. فقط بهش زل زد و با صدای آرومی گفت:
"الآن بهم گفتی من به راحتی پول درآوردم؟"
انگشت شستش رو گوشه لبش کشید و ادامه داد:
"تو کجا بودی وقتی که از رژیمهای سنگین دائم از حال میرفتم؟ تو کجا بودی وقتی که از شدت تمرین رقص و آواز زیر بار هزارتا دارو و سرم بودم؟ تو چیکار میکردی وقتی که فرصت نداشتم حتی دو ساعت بخوابم؟ تو کجا داشتی استراحت میکردی وقتی که با درد و بیخوابی و ضعف و کلافگی باید لبخند میزدم؟ بهم بگو کیمتهیونگ تو وقتی میخوای بری پارک قدم بزنی نگرانی که کسی دنبالت کنه؟ وقتی از کسی خوشت میاد نگرانی که نکنه تله و پاپوش باشه و یا اگر قرار بذاری میترسی ازت عکسی منتشر بشه و آیندهات از بین بره؟ بهم بگو وقتی میخوای عکسی توی صفحهات بذاری از زیر فیلتر هزارنفر
رد میشه؟ تیپ و استایل و مدل و رنگ موهات و حتی اندامت به تصمیم چند نفر بستگی داره؟ شده نگران باشی که همین الان ازت عکسی پخش بشه تحت عنوان ایدل معروف در تعمیرگاه مشغول بحث و بعد کامنت منفی بگیری که آرتیست ما مردمی نیست؟ کیمتهیونگ بهم بگو تا حالا شده حس کنی زندگیت عادی نیست؟"
حتی خودش هم نفهمیده بود که چشمهاش اشکی و گلوش پر از بغض شده. بغضش رو به زحمت قورت داد و گفت:
"حالا کی سختتر پول درمیاره؟ من یا تو؟"
اگر روزهای دیگه بود شاید جونگکوک این حرفهارو نمیزد اما برای امروز طاقتش طاق شده بود.
تهیونگ نگاهی به چشمهای مرد انداخت که سعی داشت با تند پلک زدن اون برق اشک رو از بین ببره و غرور خودش رو حفظ کنه. مظلومنماییهای همیشگی!
فاصلهاش رو از ایدل بیشتر کرد و به ماشینی که هنوز کاپوتش باز بود تکیه زد و اینبار اون شروع کرد:
"تمامش درست؛ اما میخوای منم شروع کنم؟ شما کجا بودی وقتی که پادویی تعمیرگاههای دیگه رو میکردم و به جای پول بهم میگفتن برو واست بشه تجربه؟ شما توی کدوم هتل بودی وقتی برای درس نخوندن و مکانیک شدن و بردن آبروی خانوادهام سرزنش میشدم؟ شما استیک کدوم رستوران رو میخوردی وقتی زیر آفتاب سوزانتر از الآن ماشین مردم رو تعمیر میکردم و گاهی ماشینشون رو دستمال میکشیدم تا دستمزد بیشتری بگیرم و دستم تا آرنج روغنی بود و مردم از من و بوی روغن بدنم بدشون میومد؟ جئونجونگکوک کجا بودی وقتی قرون قرون درمیاوردم از زیر لاستیک ماشین آدمهایی که از بالا بهم نگاه میکردن؟ کجا بودی وقتی از کسی خوشم میومد میگفتن شغل تو در حد ما نیست؟ تو فکر میکنی کار من آسونه؟"
جیهوپ بین فضای پرتنش اونها نگاهی به ساعتش انداخت که فقط یکساعت وقت داشتن و انگار برای جونگکوک ذرهای مهم نبود.
کف دست عرق کردهاش رو به پیرهنش کشید و زیرلب جوری که جونگکوک بشنوه گفت:
"الان وقت مناسبی برای مسابقه کی از همه بدبختتره نیست. بیا بریم غلط کردم گفتم پیاده بشی. من تاکسی اینترنتی میگیرم شهرتت به جهنم فقط برسیم."
جونگکوک اهمیتی به حرف پسر نداد و نیشخندی زد و رو به مکانیک گفت:
"که فکر میکنی من به راحتی پول درمیارم؟"
تهیونگ بهطبع نیشخندی زد و حرفش رو تکرار کرد.
"که فکر میکنی من به راحتی پول درمیارم؟"
جونگکوک دکمه کتش رو باز کرد و سرش رو چندبار تکون داد.
"اوکی. بیا کفشهای هم رو بپوشیم و بهجای هم زندگی کنیم... اون موقع قضاوت کار راحتتری میشه."
"چی؟"
این صدای تعجب و بهت سه نفر بود.
جیهوپ، تهیونگ و نفر سوم کی بود؟.
سلام سلام.
این پارت رو دوست داشتید؟ نظرتون چیه؟
ووت و نظر یادتون نره.
دوستون دارم. شین.
![](https://img.wattpad.com/cover/372021158-288-k657327.jpg)
YOU ARE READING
TakeMyShoes(Completed)
Fanfictionجایی که یک ایدل و مکانیک تصمیم میگیرن جای هم زندگی کنن! 𝐅𝐢𝐜 𝐍𝐚𝐦𝐞: #TakeMyShoes 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: KookV 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: Dram,Angest,Romance,smut 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: #Shin زمان آپ: به پایان رسیده.