در ساعات شبانگاه، به دیدارمان بیا. آنگاه که سایهها از هیبت قامت ما ناپدید میشوند. آنگاه که خواستهها از حقیقت پیشی میگیرند. آنگاه که مهراهِ خاطرات از سرمان میگذرد. اگر روزی از ما دور شدی، به دنبالمان نگرد. گرد پایی از ما نخواهی یافت. اگر روزی از ما دور شدی، هر چیزی که برایت مانده را بسوزان! خاکسترشان را به آبی ترین اقیانوسها هدیه بده. در اعماق تاریک ترین چاهها غرق کن. همراه بادهای رقصان میان طولانیترین درهها به پرواز درشان بیار. یا اگر میخواهی ما را مسرور کنی، به ماه بالای سرت که دور دنیایت در گردش است، تقدیم کن. هر چند که زمین زیر پایت این اجازه را به تو نخواهد داد؛ حتی اگر باد تمام تلاشش را برای رساندنشان به مقدسی که به آن تعلق یافتند بکند. اما هر چه میکنی، ذرهای از ما نگاه ندار! گر غریبِ ما شدی، دیگر هیچگاه وصل ما نجوی. هرگز!
YOU ARE READING
The Descendants
FanfictionA Stray Kids' Story Featuring 2Min Genre: Supernatural, Drama Age Rate: +18⚠️ Started: 10 September 2022 (Prologue uploaded on 30 June 2024) Ended: