روزهای بعد هم همینطور بود. هر روز، بخشی از وجودش رو زیر نگاههایی که روی بدن برهنش، در حالی که دست و پاهاش رو به میلهی تنیده در آسمان و زمین میکشید میرقصیدند، به جا میگذاشت. در کنارش، تمریناتی که بهش تمرینات ورزشی میگفتند هم انجام میداد. وزنههای سنگینی رو بلند میکرد و به طرز خاصی که بهش دستور داده میشد بدنش رو همونطور که اون وزنههارو حمل میکرد حرکت میداد. اما هر روز نسبت به روز قبل، آویزون شدن از میله براش آسونتر میشد. شکل بدنش تغییر کرده بود و این رو به خوبی متوجه میشد.
اون روز هم مثل هر روز دیگهای، مشغول حرکت دادن بدنش به کمک میلهای درون اتاق طبقه سوم بود. تا حالا فهمیده بود آسمان خراشی که درونش قرار داره، سه طبقه داره. طبقه دوم شامل چند اتاق که با اینکه میدونست پسرانی جز خودش در اونها زندگی میکنند اما هرگز حتی یکی از اونهارو ندیده بود میشد و طبقه سوم، فقط سالن بزرگ و پوشیده با پرده های مشکی که میلههای زیادی از سقف تا زمینش کشیده شده بودند رو در خودش جای داده.
در باز و همون مرد میانسال وارد شد. سیگاری گوشهی لب داشت و طبق معمول، لباسهای بهتری نسبت به بقیه پوشیده بود. در این مدت متوجه شده بود از اونجایی که همه اونجا به اون مرد احترام میذاشتند و رئیس صداش میزدند، پس او از جایگاه بالایی برای انسانها برخورداره. او از حرکت ایستاد و تعظیم کرد. مردانی که تمام این مدت از او مراقبت کرده بودند هم همینطور.- امروز راینو باید همراه بقیه بره روی صحنه؛ آمادش کنید.
- رئیس، قراره سرویس هم بده؟
سونگجو این رو گفته بود. کسی که هر روز برای مینهو غذا میبرد، او رو سر تمریناتش حاضر میکرد و براش لباس و مایحتاج فراهم میکرد.
مرد میانسال جلو اومد. سیگارش رو از گوشهی لبش برداشت و دودش رو در صورت مینهو فوت کرد.
- نه، امروز فقط همراه بقیه استریپرا روی صحنه اجرا میکنه.
- بله رئیس.
سونگجو گفت و مرد میانسال از سالن خارج شد. با خروج او، سونگجو جلو اومد و ضربهای روی شونهی برهنهی مینهو زد.
- امروز فقط میری رو صحنه. نگران نباش.
جملهی "نگران نباش" همیشه بیشتر باعث نگرانی او میشد. سری تکون داد و با راهنمایی سونگجو، از سالن خارج شد.
از پلهها پایین رفتند و دوباره به طبقه دوم رسیدند. اما بر خلاف همیشه که یا به اتاق خودش و یا به اتاقی که بهش "باشگاه" میگفتند برده میشد، این بار سونگجو او رو به سمت اتاق دیگهای هل داد. در زد و با شنیدن صدای "بیا تو" وارد شد. این اتاق، با اتاق خوابش و باشگاه تفاوت داشت. آینه سر تا سر دیوار سمت چپ رو پوشونده بود و دقیقا رو به روی دیوار آینهای، میز بزرگ و سراسریای قرار داشت. دیوار سمت راست خالی و سفید بود و دیوار رو به روش، پنجرهای داشت که با پارچهای پوشونده شده بود. روی میز، لوازم ریز و درشتی ریخته شده بود که مینهو هیچ ایدهای نداشت چی هستند. رو به روی میز، چندین صندلی قرار داشت و روی هر صندلی، پسری جوان نشسته بود. کنار هر پسر نشسته بر روی صندلی، مرد یا زنی ایستاده بود. مینهو تعداد زیادی انسان ندیده بود، پس نمیتونست بگه داشتن تکههای آهنی زیاد یا نقاشیهای پی در پی روی بدن برای انسانها عجیب محسوب میشه یا نه. سونگجو او رو به سمت تک صندلی خالی سالن هل داد و او رو روش نشوند.
YOU ARE READING
The Descendants
FanfictionA Stray Kids' Story Featuring 2Min Genre: Supernatural, Drama Age Rate: +18⚠️ Started: 10 September 2022 (Prologue uploaded on 30 June 2024) Ended: