Chapter 1: Part 6

26 3 0
                                    

با سر و وضعی اتو کشیده و کراواتی که چیزی نمونده بود گلوش رو بشکافه، در سالن انتظار نشسته بود. کارمندانی که این طرف و اون طرف می‌رفتند رو دید میزد و سعی میکرد سر خودشو گرم کنه. از جایی که او نشسته بود، نمیشد منظره‌ی پنجره‌های شیشه‌ای که دور تا دور طبقه بیست و پنجم رو پر کرده بودند و سئول رو به نمایش می‌گذاشتند دید، پس فقط به منظره‌ی پر هیاهوی اتاق بسنده کرد. تمام اون انسان‌ها در تکاپو بودند تا این شرکت رو به ثمره برسونند.
بالاخره درب اتاقی که منتظرش بود باز شد و زن جوانی ازش خارج شد. به لیست توی دستش نگاهی انداخت و بلند اسمی از روش خوند.

- لی مینهو؟

از جاش بلند شد و به سمت زن رفت.

- بله.

- منتظرتون هستن.

- ممنونم.

تعظیمی کرد و زن ازش دور شد. کت و شلوار و کارت پرسنلی موقتش رو مرتب کرد. درب زد و منتظر اجازه شد.

- بفرمایید.

اون صدا لحظه‌ای به گوشش آشنا اومد، اما به ذهنش فرصتی برای تحلیل نداد و داخل شد. درب رو پشت سرش بست و تعظیم کرد.

- لی مینهو هستم. برای مصاحبه استخدام تولید کننده محتوا و مقاله نویس اومدم.

- واقعا خودتی.

این صدا... واقعا خودش بود؟ سر از تعظیم برداشت. مردی که با کت و شلوار اتو کشیدش، مقتدرانه پشت اون میز نشسته بود، در عین شباهت اصلا شبیه پسری که می‌شناخت نبود.

- سونگمین...؟

مرد به صندلی مقابلش اشاره کرد.

- بشینید آقای لی.

مینهو جلو رفت و روی صندلی نشست، اما حتی لحظه‌ای چشم‌هاش رو از روی مرد برنداشت.

- سر در نمیارم، تو... تو چجوری اینجایی؟!

- از چی سر در نمیاری؟

- اینکه یه خون‌آشام چطور سر از دنیای انسان‌ها درمیاره؟!

- همونطور که یه گرگینه سر از دنیای انسان‌ها درآورده؟

- منظورت چیه؟

- کسی نگفته اگه بخوایم نمیتونیم تو دنیای انسان‌ها زندگی کنیم.

سکوت کرد؛ اما خون‌آشام ادامه داد.

- دنیای ما همیشه با هم تفاوت داشته، نه؟

پوشه تو دستش رو روی میز مرد گذاشت.

- لی مینهو، سی و دو ساله، فارغ‌التحصیل دانشگاه ملی سئول، با معدل نوزده و هفتاد و پنج صدم از رشته نویسندگی. تنها زندگی میکنم و خانواده‌ای تحت حمایت خودم ندارم.

پوشه رو برداشت و شروع به برریس کرد. همونطور که مینهو خواسته بود. رزومه خوبی به نظر میرسید و اون مرد جوان، کاملا مناسب شغلی که براش در نظر داشتند بود.

The Descendants Where stories live. Discover now