Part2

68 4 0
                                    

"اوه تهیونگ تو اینجایی؟"

با صدای ظریف هیورین، آروم به سمتش برگشت و با خجالت سرش رو پایین انداخت.

"کل طبقه‌ی دوم رو دنبالت گشتم؛ بهم گفتن اونجایی."

نمیتونست جلوی اون دختر عادی برخورد کنه.

"یکم حالم بد بود پس ترجیح دادم از اتاقم بیرون نیام."

هیورین سرش رو به تایید تکون داد و با صدای پرانرژی به سمت پسر رفت. دستش رو گرفت و به طرف بیرون هدایتش کرد.

"پس بریم باهم حال ته‌ته رو خوب کنیم. نظرت چیه امروز به جای حرکات یوگا، یکم برقصیم. اینجوری حال روحیت هم خوب میشه."

نمیتونست جوابش رو بده چون بغض توی گلوش داشت خفه‌ش میکرد.

هیورین لبخند ملیحی زد و سعی کرد اون بچه‌ی اشرافی رو زیاد تحت فشار نذاره.

نمیدوست مشکل پسر چی میتونه باشه. اون که داشت خوب میشد؛ تقریبا از اون تصاوف وحشتناک، فقط فلجی موقت نسیبش شده بود و حالا حال جسمانیش رو به بهبود بود. اما انگار حال روحی پسر داغون بود.

"ته‌ته کوچولو، میدونی که هر وقت خواستی میتونی با من صحبت کنی!"

دختر بدون برگردوندن سرش حرفش رو زد و با کشیدن دست تهیونگ به راهش ادامه داد.

چی باید بهش میگفت؟

اینکه عاشق دوست‌پسرت شدم؟

اینکه میخوام وجودت رو نادیده بگیرم و یبار از ته قلبم ببوسمش؟

با چه رویی میخواست دردش رو بگه؟

"ممنونم"

با صدای آرومی زمزمه کرد که حتی شک داشت به گوش دختر رسیده یا نه؟

با رسیدن به اتاق ورزش عمارت، هیورین فورا دست تهیونگ رو ول کرد و با عجله به سمت باند سالن رفت.

آهنگ آروم و ملایمی که برای یوگا بود رو رد کرد و به آهنگ مورد نظرش رسید.

دوباره به سمت تهیونگ برگشت و دستش رو کشید تا به وسط سالن بیان.

"بیا یکم برقصیم تا حال جفتمون خوب بشه."

رقصِ مخصوصِ آهنگ، ترکیبی از تانگو و باله بود.

خبر داشت که تهیونگ قبلا باله کار میکرد پس سعی کرد یه آهنگ ملایم برای این رقص استفاده کنه.

تهیونگ لبخندی زد و دختر رو همراهی کرد.

کمی میرقصیدن و کمی مسخره‌بازی در میاوردن.

هیورین تعادلش رو از دست میداد و زمین میخورد؛ تهیونگ بعد از مدت‌ها باله کار میکرد و هر لحظه در حال سقوط بود.

صدای خند‌ه‌هاشون کل فضای سالن رو گرفته بود و هیورین خوشحال بود که حداقل تونسته بود حال پسر رو کمی بهتر کنه.

با تموم شدن آهنگ، اول کمی با چهره‌ی خنثی بهم نگاه کردن و دوباره زیر خنده زدن. تهیونگ به صورت نمایشی برای تشکر جلو دختر خم شد و هیورین متقابلا تکرار کرد.

وقتی به سمت در خروجی حرکت کردن، جونگ‌کوک رو دیدن که به دیوار تکیه داده بود و با لبخند نظاره‌گر اتفاقات بود.

هیورین با ذوق به سمتش رفت و به قصد بوسیدن پسر بلند گفت:

"جونگ‌کوکی تو اینجایی!"

اما جونگ‌کوک فورا سرش رو چرخوند تا بوسه‌ای صورت نگیره.

با کاری که جونگ‌کوک کرد هیورین خجالت زده عقب کشید و تهیونگ با بهت به پسر خیره شد.

هیورین میفهمید الان چند وقته که پسر ازش دوری میکنه.

دختر بدون حرف از در سالن بیرون رفت و تهیونگ با عصبانیت صداش رو بلند کرد.

"چرا باهاش اینجوری رفتار میکنی؟ اون لایق این برخورد نیست جونگ‌کوک. باید قدر اون دختر رو بیشتر بدونی."

جونگ‌کوک بدون تغییری توی چهره‌اش به تهیونگ نزدیک شد. دستش رو بالا برد و با انگشت شستش، لب پایین تهیونگ رو نوازش کرد.

"بعد از بوسه‌ای که با تو شکل گرفت، من هرگز نمیتونم به خودم اجازه بدم لب‌خای یک نفر دیگه رو مهمون بوسه‌هام کنم!"

تهیونگ لرزید و جونگ‌کوک ادامه داد:

"من که از اول گفتم میخوام بهش حقیقت رو بگم، تو جلوم رو گرفتی."

تهیونگ با گذاشتن دستش روی دست پسر، با التماس خیره‌ش شد.

"لطفا جونگ‌کوک اینکارو نکن، هیورین معصوم‌تر از این حرفاست که بخوای قلبش رو بشکنی."

"تهیونگ من دوست دارم، من نمیتونم با اون ادامه بدم، حتی اگه تو من رو پس بزنی و عشقم‌ رو قبول نکنی ، من بازم از اون دختر جدا میشم."

تهیونگ چشم‌هاش رو بست و اشک پشت پرده‌ی چشم‌هاش پایین ریخت.

"نکن جونگ‌کوک، اینکارو با من و قلبم نکن."

"من دیگه هیچی دست خودم نیست، تنها چیزی که میخوام عشق توئه تهیونگ."

"چی؟"

با صدای بهت زده‌ای که به گوششون رسید، تهیونگ فورا عقب کشید و و با ترس به اون آدم خیره شد.

اما جونگ‌کوک انگار که از شنیده شدن حرف‌هاشون راضی بوده، با صورت جدی نگاهش کرد. خودش رو جلوی تهیونگ قرار داد تا کسی جرعت نکنه که با نگاه توبیخ‌گرش، پسر رو سرزنش کنه.

باید این قضیه رو تموم میکرد!

اما نمیدونست که قرار مثل مهره‌های شطرنج به بازی گرفته بشن....

*****
VKOOKLAND

HuginWhere stories live. Discover now