دیگه حتی نمیدونست که برای چندمینبار به لطف جفتک پروندنهای اون اسب کوفتی زمین خورده. ولی دیگه واقعا داشت غیر قابل تحمل میشد! چرا اجازه نمیداد سوارش بشه؟ بیتوجه به درد کمرش که بخاطر برخورد با زمین به وجود اومده بود، با فشردن دندونهاش روی هم ایستاد.
قدمهاش رو به سمت اون اسب مشکی سلیطه هدایت کرد و با عصبانیت مقابلش ایستاد. با چشمهایی که از عصبانیت زیاد سرخ شده بودن بهش خیره موند. اونقدر توسط گری توی چاله پر از گِل پرتاب شده بود که حالا تمام لباسها و موهای نارنجی رنگش کثیف شده بودن و انگار این برای اسب مشکی رنگ بدجوری سرگرم کننده بود، چون مدام سرش رو بالا و پایین میکرد و شیهه میکشید. راستش یک جورایی به نظر داشت با این کار به شیطان پرتقالی مقابلش میخندید و همین بک رو بدجوری عصبی میکرد.
انگشتش رو تهدید آمیز مقابل صورت گری گرفت و از بین دندونهاش غرید:
+قرار نیست اجازه بدی سوارت بشم؟ شاید این رو ندونی اما حتی اگه مخالف هم باشی من با بابای جذابت ازدواج میکنم. پس بهتره خر خوبی باشی و بهم سواری بدی.صورت ترسناک شیطان کوچولویی که برای یک اسب بیچاره شاخ و شونه میکشید، با شنیدن صدای قدمهای رئیس پارک کاملا تغییر کرد و با لبخند گندهای که روی صورتش نقاشی شد به سمتش چرخید.
_همه چیز خوب پیش میره؟
این سوال پرسید ولی قطعا صورت گِلی بکهیون به تنهایی فریاد میکشید: "اینجا هیچ چیزی خوب پیش نمیره!"
برخلاف انتظارش بکهیون دستش رو دور گردن اسب مشکی رنگ انداخت و با لبخند بزرگی که به طرز مسخرهای حتی دندونهای گِلیش رو هم به رخ میکشید گفت:
+معلومه که خوب پیش میره...من و گری خوب باهم کنار میایم.
حتی یک ثانیه هم از پایان همچین دروغی نگذشته بود که اسب سیاه کلافه از وجود دست بکهیون که مثل کوالا بعش آویزون میشد، اون رو با سرش هُل داد و باعث شد سوارکار ریز جثه برای چندمینبار توی چاله پر از گِلی بیفته که توی محوطه آموزشی قرار داشت.
چانیول با گرد کردن چشمهاش سعی کرد با عجله خودش رو به اون سوارکار کوچولو برسونه. وقتی بهش رسید با گرفتن دستش بهش کمک کرد بایسته اما این بار هیچ خبری از اون لبخند مسخره روی صورت بکهیون نبود.
وقتی ایستاد، با چشمهایی که به خوبی توسط خشم دفن شده بودن به سمت رئیس پارک چرخید و با بالا بردن صداش فریاد کشید:
+چرا این خر رو درست تربیت نکردی؟
_فکر کنم تا وقتی که بخوای اون رو خر صدا بزنی قرار نیست بهت اعتماد کنه آقای بیون...راستش من تنها کسی هستم که گری بهش سواری داده. بخاطر همین هم یکم براش مشکله. باید بهش زمان بدی تا بتونه باهات دوست بشه...انگار برخلاف چیزی که فکر میکردی اونقدرا هم تحت تاثیر قرارش ندادی.
ESTÁS LEYENDO
🍊𝑶𝒓𝒂𝒏𝒈𝒆 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍🍊
Romance🍊پایان یافته🍊 در واقع "عشق" مَرد قد بلندی بود که بکهیون تاوان نگاه کردن بهش رو هر بار با درد گرفتن گردنش میداد...یک مَرد خوب و شاید بابا لنگ درازِ یک شیطان. اون هم شیطانی با طعم و رایحهی پرتقال. +حالا قرارداد بسته شد!...من هر طور شده مسابقه رو...