🍊اون مَرد خوب⁴🍊

476 147 140
                                    

کیونگسو با عصبانیت در رو باز کرد و به همخونه‌ی عجیبش خیره شد که کاملا خودش رو زیر پتو دفن کرده بود. اما هنوز هم رشته‌هایی از موی نارنجی رنگش از اون زیر به بیرون راه پیدا می‌کرد که بخاطر سفید بودن ملافه‌ها، بدجوری پررنگ دیده میشد.

قطعا بکهیون یک موجود به شدت پر سر و صدا بود که کیونگسو گاهی بخاطر اینکه بتونه درس بخونه از خونه بیرونش می‌کرد. اما الان جدا از دیدن موجود افسرده مقابلش حالش بد میشد. جلو رفت و با گرفتن انتهای پتو اون رو با شدت از روی سر پسر مو نارنجی کنار کشید.

قطعا زیر اون پتو خیلی تاریک و امن به نظر می‌رسید اما حالا با هجوم ناگهانی نور به چشم‌هاش، عروسک روباه نارنجیش رو بیشتر توی بغلش فشار داد و همونطور که به سمت همخونه‌اش می‌چرخید گفت:

+تو می‌دونی حریم شخصی چیه؟ شاید اصلا من این زیر مشغول خودارضایی باشم...چرا یهویی مثل گاو اومدی تو اتاقم؟

کیونگسو بی‌توجه به غرغر کردن‌هاش، بدون اینکه اخم‌هاش رو باز کرده باشه با جدیت جواب داد:

_انقدر توی این اتاق موندی که حس میکنم اتاقت بو گرفته...زود باش بیا بیرون!

بک بیشتر از قبل عروسک روباهی نازنینش رو توی بغلش فشار داد. در واقع با بغل کردن اون عروسک آرامش عجیبی می‌گرفت. آرامشی که بعد از ترک کردن خونه رئیس پارک، کاملا ناگهانی از زندگیش مهاجرت کرده بود تا به جای بهتری بره..

+تا قبل از اومدن تو که اتاقم هیچ بویی نمی‌داد...شاید خودت یه کاری کردی.

شاید همیشه همخونه‌ی یک شیطان شدن به همین اندازه سخت بود و کیونگسو نباید نسبتا بهش اعتراض می‌کرد. گوشه‌ی تخت نشست و به صورت افسرده بکهیون خیره شد. در واقع اون پسری بود که همه‌ی مردها رو بازیچه خودش می‌کرد. دوست پسرهای زیادی داشت که عمر رابطه‌اشون در نهایت به چند هفته می‌رسید و حالا کیونگسو نمی‌تونست باور کنه که بیون بکهیون واقعا عاشق کسی شده باشه.

_هی خودت گفتی که شما باهم یه قرارداد داشتین...حالا که نتونستی مسابقه بدی پس همه چی تموم شده. چرا انقدر به خودت سخت می‌گیری؟

پسر مو نارنجی چیزی نگفت و تنها با ناراحتی دُم نرم و بلند عروسکش رو بین انگشت‌هاش فشار داد‌.

_می‌خوای باهم انیمیشن مورد علاقه‌ات رو ببینیم؟ مینیمون‌ها رو دوست داری دیگه؟

کیونگسو درست مثل کسی که قصد فریب دادن یک بچه رو داره جمله‌اش رو گفت‌. اما باز هم هیچ جوابی دریافت نکرد. در نهایت همونطور که نفسش رو بیرون می‌داد گفت:

_دلت می‌خواد به یه مَرد خوب معرفیت کنم؟

به نظر می‌رسید تا حدودی توجه بکهیون رو جلب کرده چون بلاخره دست از نوازش عروسک روباهیش برداشت‌ و خیلی سریع پرسید:

🍊𝑶𝒓𝒂𝒏𝒈𝒆 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍🍊Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz