اون پسر تخس و مو نارنجی قرار بود بخاطر کثیف بودن لباسهاش فقط یک شب رو خونه رئیس پارک بمونه. اما راستش در حال حاضر خودش صاحبخونه محسوب میشد چون یک شبش تبدیل به یک ماه شده بود و انگار اونقدر بهش خوش میگذشت که قصد بیرون رفتن از خونه چانیول رو هم نداشت.
تنها زمانی بیرون میرفت که میخواست با گری تمرین کنه. چون قطعا بردن در اون مسابقه تنها راهی بود که میتونست کاملا مَرد قد بلند رو متعلق به خودش بدونه. البته رئیس پارکی که از بودن دیگران توی خونهاش متنفر بود هم در طی این یک ماه بدجوری به حضور شیطان پرتقالی و شیطنتهاش عادت کرده بود. تا جایی که اگه روزی تمرین توی باشگاه طول میکشید، احساس میکرد که به طرز مسخرهای دلش برای دیدن اون موجود کیوت و نارنجی تنگ شده.
امروز بلاخره همون روز مهمی بود که تمام مدت انتظار رسیدنش رو میکشیدن. روز مسابقه! در واقع بلاخره مشخص میشد که اونها باهم ازدواج میکنن یا نه؟ به طرز عجیبی مَرد قد بلند نسبت به اتفاقاتی که قرار بود بیفته اصلا استرس نداشت. قطعا بکهیون تا به حال توی همچین مسابقه بزرگ و مهمی شرکت نکرده بود اما هیچکسی نمیتونست منکر مهارت ذاتیش بشه. مهارت پسر مو نارنجی حتی از تمام سوارکارهای باسابقهای که امروز توی مسابقه حضور داشتن بیشتر بود. قطعا اگر شیطان کوچولو اخلاق خوبی داشت و میتونست توی مسابقات مهمی مثل این شرکت کنه، حتی زودتر از الان تبدیل به یک سوارکار افسانهای میشد...درست مثل گذشته اون!
طی نیم ساعت حدودا ده بار به در اتاق بکهیون کوبیده بود تا برای رفتن به زمین مسابقه بیدارش کنه. و هر ده بار پسر قد کوتاه با صدای غرق در خوابی که دروغ گفتنش رو ثابت میکرد جواب داده بود: "من خیلی وقته که بیدارم همسرم"
راستش به نظر این زمان یک ماهه برای اینکه رئیس پارک به "همسرم" صدا شدنش از جانب بکهیون عادت کنه کافی به نظر میرسید. اصلا شاید اگر خیلی دقیق بهش فکر میکرد، با خودش میگفت از اینکه پسر زیبایی مثل بک اون رو متعلق به خودش میدونست اصلا بدش نمیومد.
برای یازدهمینبار پشت در اتاق سوارکار کوچولو ایستاد و با در زدن، سعی کرد کمی لحنش عصبی به نظر برسه تا شاید بکهیون ازش حساب ببره و دست از خواب برداره.
_بکهیون داره دیرمون میشه!
+من خیلی وقته که...بیدارم.
واقعا چطور با خودش فکر کرده بود که شیطان کوچولوی توی خونهاش ممکنه اینطوری ازش بترسه؟ باز هم با همون جواب رو به رو شد. جوابی که هنوز هم کاملا در خواب بیان شده بود و ثابت میکرد بیون بکهیون قصد بیدار شدن نداره.
بلاخره تردیدش رو کنار گذاشت و با باز کردن در وارد اتاق شد تا اگه لازم باشه سوارکار غرق در خوابش رو بغل کنه و همونطوری به زمین مسابقه ببره. اما درست لحظهای که مقابل تخت ایستاد، با صحنهای مواجه شد که قلبش رو باز هم مثل تمام این یک ماه به تند تپیدن وادار کرد.
ESTÁS LEYENDO
🍊𝑶𝒓𝒂𝒏𝒈𝒆 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍🍊
Romance🍊پایان یافته🍊 در واقع "عشق" مَرد قد بلندی بود که بکهیون تاوان نگاه کردن بهش رو هر بار با درد گرفتن گردنش میداد...یک مَرد خوب و شاید بابا لنگ درازِ یک شیطان. اون هم شیطانی با طعم و رایحهی پرتقال. +حالا قرارداد بسته شد!...من هر طور شده مسابقه رو...