Chapter 1

143 7 1
                                    

چهار ماه قبل (تمام اتفاقات فصل یک مربوط به چهار ماه گذشته است)

زندان.....

به پسری که روبه‌روش نشسته بود نگاه میکرد

برعکس بقیه کسایی که به اتاق بازجویی می اومدن خیلی آروم و بدور از هرگونه استرسی دیده می‌شد

انگار براش تفاوتی نداشت چه اتفاقی قرار بیوفته

تو نگاهش تنها چیزی که میشد دید بی حسی بود

یونجون عادت داشت برای آدما رنگ انتخاب کنه

اگه قرار بود این پسر یه رنگ باشه بدون شک یه آبیه یخی و بشدت کمرنگ بود مثل زمستون همه جا سفید و آبی و سرد و بی روح

دقیقا مثل یه کوه بعد از یه بهمن شدید که حالا جنازه هارو توی برف جا داده و آروم گرفته

تو این مدتی که زندان بود تقریبا بجز وقت های غذا بقیه روز روی تختش بوده

برخلاف تمام تازه وارد ها این بچه هنوز با کسی ارتباط نگرفته بود و این یکی از دلایلی بود که بخاطرش اونو برای اینکار انتخاب کرده بودن

البته یونجون بهش حق میداد

اون کل خانوادش رو تو یه روز و جلوی چشماش از دست داد

اون فقط یه حادثه بود مثل هزاران حادثه ای که تو یه روز در سراسر جهان اتفاق میوفته

ولی این حادثه کل خانواده و زندگی اونو از بین برد

حادثه ای که تو تمام خبرگزاری های کره پخش شد اما دیگه دیر شده بود

کامیون حمل اسید قوی در اثر بی دقتی راننده و خرابی چراغ عابر پیاده و ترکیدن لاستیک ماشین همه اینا باعث شد محتویات بشدت خطرناکش روی مردم بی‌گناهی که تو اون محدوده بودن ریخته بشه و تک تکشونو از بین ببره

صحنه سوختن پوست و استخون آدما از یه خیابون ساده یه حمام اسید ساخته بود

و این اتفاق زمانی افتاد که بومگیو جلوی پنجره منتظر خانواده ای بود که برای دیدنش از دگو اومده بودن

حتی تصور دیدن عزیزانت درحالی که دارن بین فواره های اسید جون میدن و تو نمیتونی کاری کنی دردناکه

و این پسر همچین صحنه ای رو دیده بود

همین که دچار بیماری روانی یا یه همچین چیزی نشده جای امیدواری داره

البته این اتفاق جوری داغونش کرد که وارد مرحله جدیدی از زندگیش شد

اعتیاد

همون دلیلی که بخاطرش الان اینجا بود

دلیلی که باعث میشه یه بچه ۲۲ ساله بین کلی خلافکار باشه

این تاسف بار بود که بخاطر یه حادثه و بی دقتی یه راننده این جوون الان اینجا باشه

ولی این دلیل نمیشد یونجون ذره ای تو نگاهش حس مهربونی و ترحم بوجود بیاد

Free ReinWhere stories live. Discover now